برای بهترینم...دارایم
ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم...
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت...
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه ی دلتنگی ات را خوب ـ من بگذار و بگذر
گریه ی دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غم های خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
دنبال یه سکوتم
یه سکوت شبیه یک پیانوی خیلی آروم
دنبال یه آرامشم
یه تنهایی
یه تنهاییه بدون استرس
بدون فکر مشغولی
بدون نگرانی
بدون کارهای روی زمین مونده که منتظرن بری انجام شون بدی
هی تو رو میکشونن طرف خودشون و نمیذارن توی خودت آروم باشی
خیلی اوقات آرزوی حال و هوای فیلم ساعت ها و موسیقی این فیلم رو دارم. در کل نمیگما. چون خودکشی یکی از محورهای این فیلمه و منظورم به اون نیست. منظورم تنهایی های زن های فیلمه. و مدل تنهایی هاشون و چیزایی که تنهایی شون رو باهاش پر می کنن و مهم تر از زن ها، اطرافیان اون ها، بچه ها و شوهراشون که که احساس می کنن یه حریم مقدس نامرئی دور زن هاست که اجازه نمیده کسی به تنهایی و حریم خصوصی شون وارد بشه و اون ها رو دور و درخور احترام جلوه میده.
و پختن کیک
و گل ها
و حاملگی
و مادر و دختر
و مادر و پسر
و آشپزی
و ترکیدن بغض زنونه
و نشستن زنونه کنار کابینت ها
و همونجا گریه کردن
و مریل استریپ که همیشه دوسش دارم
و نیکول کیدمن که توی این فیلم دوسش دارم
و جولیان مور که توی این فیلم دوسش دارم
چندین ساله ندیدمش این فیلم رو. اون موقع که داشتمش هی نگاش میکردم. اما دیگه ندارمش. می خوامش باز. کسی داردش؟
یا لینک دانلود موسیقی ش رو؟
کسی هست این فیلم رو دیده باشه تا درباره ش با هم حرف بزنیم؟
یا برام بیاردش؟
یه موسیقی آروم...
مثل موسیقی که روی این وبلاگ هست
همینطوری توی گوشمونه
یه بند...
من و ماریا
الان
یا حتی مثل حرفاش که از جنس عاشقانه های جوونی هست. اتفاقی دیدمش. توی تازه آپدیت شده های پرشن بلاگ. گناهی نداره. نسبتی هم با من نداره هیچ جوره. نرین حمله کنین بهش!!
اگر کامنت هاش باز بود براش می نوشتم کسی که انقدر خوب می نویسه یک (هیچ) نیست!
چقدر آدم متفاتی شدم من
با خودم
با همه چیز
...
این یه خودگویی بود. ادامه ی یه فکر و یه سری فکر. با ربط و بی ربط
×××
یه اتفاقی افتاده
اتفاقی که منتظرش بودم
و منتظرش بودیم
من
دارا
و همه
دارا آخر هفته ی گذشته رو شهرستان بود. دیروز صبح رسید تهران. ساعت 9 صبح بهم زنگ و زد و بدون مقدمه گفت: کی دیروز زنگ زده و همه چیز رو به مامان من گفته؟!!
من از هیچی خبر نداشتم. خانواده م هم همینطور. ولی دارا فکر می کرد کسی از طرف ما تماس گرفته. چون کسی که تماس گرفته هیچ بدگویی از من نکرده و حتی به نفع من و در جهت دلسوزی و نگرانی برای من حرف زده.
دارا گفت: یه نفر زنگ زده خونه مامانم و گفته من دوست پری هستم!
مامان هم گفته پری کیه؟
خلاصه...
مامان دارا هم صبح به دارا گفته تو پری می شناسی؟ این حرفا راسته؟
دارا هم گفته بله... راسته...
دارا فعلا دغدغه ش اینه که بفهمه کی این کارو کرده. چیز زیادی برام تعریف نکرد از حرفای مامانش. اصولا خودش هم اون زمان گیج و گنگ بوده و خیلی نفهمیده مامانش چیا می گفته. فقط اینو گفت که مامانم پرسید بچه ت چند وقتشه؟ و دارا گفته یک سال و نیم.
دیگه هم تا الان خانومه مادر درباره ی این موضوع حرفی با دارا خان نزدن. هیجان دارم و از این اتفاق خوشحالم و از خدا ممنونم. ولی برام مهم نیست چه اتفاقی بیوفته و مادر دارا چه واکنشی داشته باشه و یا اصلا واکنشی داشته باشه یا نه.
بیشتر خوشحال میشم اگر پیگیر حسین بشه. به دارا گفتم برام مهم نیست منو قبول نکنن یا باهام خوب نباشن. همین که حسین رو قبول کنن برام کافیه. هرچی باشه حسین هم اسمشون هستش. هم خون شون هستش.
دارا خندید و گفت: دیوونه!!! مگه ستایشه؟!!
گفتم: نمی دونم من ستایش نمی بینم. من احساس خودم رو گفتم.