-
حرف مردم
شنبه 4 بهمن 1393 10:05
وبلاگم خیلی به من کمک کرد. خواننده های وبلاگم خیلی به من کمک کردن. مخصوصا اونایی که بیشتر از همه انتقاد می کردن و ایراد می گرفتن. اونایی که بیشترین ایرادها رو ازم میگرفتن. گاهی، بعضی ایرادها و انتقادهای درست باعث شدن عملم و یا حتا افکارم رو درست کنم. خودم رو توی موقعیت های مختلف بذارم و نزدیک ترین تصمیم به نظر خدا و...
-
خاله ساناز کجا خوابیده؟
دوشنبه 8 دی 1393 05:08
ما شبا زود می خابیم. اگه بشه، اگه بذارن بعضیا 9 یا 10 دیگه میریم توی تخت. ولی تا که بتونیم بخابیم و راستکی بخابیم، شاید تا ساعت 1 هم بکشه! چون حسین آقا نمی خاد بخابه. فرقی هم نداره که عصر خابیده باشه یا نه. اگر عصر خابیده باشه زودتر خابش میبره ولی بهرحال دیرتر از بقیه میخابه. یک موضوعی که فکر می کنم مشکل خیلی از پدرها...
-
زندگیداری
پنجشنبه 1 آبان 1393 10:58
دمیزاده خیلی هی عوض میشه توی زندگیش، توی سال های مختلف زندگیش، سال به سال... این عوض شدنا خیلی هم خوبه چون رکود و درجا زدن بهرحال بده. منم خیلی عوض شدم از وقتی که این وبلاگ رو راه انداختم. پخته شدم دیگه حتا سوختم جزغاله شدم رفته پی کارش! واسه همینه که دیگه حس نوشتن ندارم و نوشتنم نمیاد و اگرم بنویسم ترجیح میدم از...
-
مامان اشکامو پاک کن
شنبه 12 مهر 1393 01:00
نمی دونم بچه م داره وسواسی میشه یا فقط منظم و تمیز به حساب میاد. ولی بهرحال سعی می کنم یه کم مقابله کنم باهاش که به طرف رفتارای وسواسی نره. البته اگرم وسواسی باشه بچه م، در نتیجه ی تربیته خوده من و دارا ست. اونم بیشتر در حوزه ی تمیزی نه نظم و ترتیب. بهش گفتم حسین بیا قرار بذاریم یه بار که قورمه سبزی داشتیم، من و بابا...
-
معجزه
یکشنبه 30 شهریور 1393 01:29
چه چیزی لذت بخش تر از اینه که سوار تاکسی باشی و نشسته باشی روی صندلی عقب، روی صندلی جلو هم شوهرت که خیلی هم عاشقی نشسته باشه و پسر کوچولوتون هم بغل بابایی باشه... بعد یه ذره ترافیک باشه و یواش یواش توی یه خیابون امام رضا برین جلو و تو هی زیر لب بخونی: الله اکبر...لا اله الّا الله...الحمدلله...سبحان الله و لحظه به لحظه...
-
هزینه های ازدواج مجدد (پست موعود)
دوشنبه 6 مرداد 1393 02:29
گر منتظرین مطلبی در مذمت و فحش و فلاکت به زن دوم و ازدواج مجدد بخونید، آدرسو اشتباهی اومدین و توصیه می کنم همین الان صفحه وبلاگ رو ببندین و برین دنبال کارتون که نه خودتون حرص بخورین نه وقت منو بگیرین. من عقیده ی خودم رو می نویسم. اگر هم انقدر طولانی شد نوشتن این مطلب، نگران بودم که نتونم اون چیزی رو که توی ذهنمه دقیقن...
-
اتل متل ترانه
دوشنبه 30 تیر 1393 03:23
مامانای مهربون و باباهای وبلاگ خون (هستن؟) اتل متل ترانه شعرای کودکانه عشق تازه ی حسین م یه کتاب خیلی نازه که توصیه می کنم اگر طفل زیر هفت سال دارین حتمن براش بخرین و بخونین. این کتاب مجموعه ای از 5 تا کتاب هستش که شعراشم همه قشنگ و مورد پسند بچه ها هستن. متن هیچ کدوم از شعراش هم روی اینترنت نیست. من یکی از مورد علاقه...
-
عشق ممنوع
دوشنبه 16 تیر 1393 03:29
یه پست می خام بذارم واسه دخترایی که فکر میکنن در آستانه ی زن دوم شدن هستن و برای اونایی که مردی متاهل بهشون ابراز عشق کرده یا عاشق مرد زن و بچه داری شدن. منتظر باشین...
-
با پی پی یه؟؟
شنبه 14 تیر 1393 02:54
خداروشکر می کنم بخاطر پسرم. بخاطر ادب و رفتار اجتماعی قوی پسرم. با این سن فنچی که داره گاهی اوقات خیلی درست رفتار می کنه. مثلن اگر لقمه ی بزرگ بذارم توی دهنش یا اگر توی لقمه ش مرغ یا گوشت ریش ریش شده باشه (که بهش میگه مو) یا خلاصه هرچیزی که خوشش نیاد، دهنش رو باز می کنه و غذا رو میریزه توی دست من. ولی پنجشنبه که افطار...
-
خونه ی مادربزرگه
دوشنبه 26 خرداد 1393 01:26
عشق از کجا میاد. این عشق از کجا میاد واقعن. به نظر من به وجود اومدنه عشق مثل بدنیا اومدنه یه آدمه. مثل تولده یه بچه س. این عشق هیچوقت خودبخود از بین نمیره. برعکس اگر در مسیر درستش باشه، رشد میکنه و شکوفا میشه و یا اینکه خراب میشه و از بین میره. شایدم کاملن کشته بشه. دقیقن مثل یه آدم که اگر کشته بشه زندگیش تموم میشه....
-
پسرکم...دو سالگیت مبارک
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 02:21
عجله دارم. باید برم خونه. که حسین سفت بغلم کنه و صورتشو بچسبونه به صورتم و عاشقانه بگه: مامانم... مامانم... یا وقتی دراز کشیدم بیاد بیوفته روم و بقول خودش منو فشار بده و له بده و بگه دالَم کشتی می گیلَم!! (دارم کشتی می گیرم) بعضی وقتا جوگیر میشه و بر اساس کتاب ها و شعرهایی که براش خوندم خیلی جدی بهم میگه: مادَل!...
-
بارون عاشقی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 12:55
سلام این هوا دیوانه کننده است. حتی مرده اگه باشی می یاردت از گور بیرون و می ندازدت وسط شور طبیعت و زندگی. همیشه عاشق اردیبهشت بودم و هنوزم هستم. 11 ماه سال اگر مرده بودم، یک ماه اردیبهشت یهو زنده م میکرد و شارژم میکرد واسه ادامه ی راه. این ابرها این صداها این رعد و برقا این آسمون های تاریک این روزای بی خورشید این...
-
عاشقانه ام برایت
دوشنبه 12 اسفند 1392 02:46
برای بهترینم... دارا یم ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم... چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت... در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم...
-
مادرشوهر
یکشنبه 4 اسفند 1392 02:47
دنبال یه سکوتم یه سکوت شبیه یک پیانوی خیلی آروم دنبال یه آرامشم یه تنهایی یه تنهاییه بدون استرس بدون فکر مشغولی بدون نگرانی بدون کارهای روی زمین مونده که منتظرن بری انجام شون بدی هی تو رو میکشونن طرف خودشون و نمیذارن توی خودت آروم باشی خیلی اوقات آرزوی حال و هوای فیلم ساعت ها و موسیقی این فیلم رو دارم . در کل نمیگما....
-
بیداری جنسی
چهارشنبه 30 بهمن 1392 02:59
مادرا! چه دختر دارین و چه پسر... حواسا جمع... خیلی کار داریم، خیلی... خیلی باید دقیق باشیم، خیلی... یکی از دستورهای تربیتی برای حفظ عفت دختربچه آن است که دختربچه شش ساله را روی پای نامحرم ننشانید. چون اگر مورد سوءاستفاده جنسی قرار بگیرد، قادر به دفع آن نیست. امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: اگر کودک سه سالش تمام...
-
نمره ی 20
سهشنبه 15 بهمن 1392 11:08
امروز پسرم 20 ماه و 20 روزشه. خیلی بزرگ شده. هم از نظر رفتاری و هم از نظر احساسی و هم از نظر تفکری. خیلی دوس دارم تجربیاتم رو درباره ش بنویسم. چیزایی رو که می خونم و یاد می گیرم و بنظرم جالب و مفید هستن به شماها هم یاد بدم و در مورد چیزایی که بلد نیستم یا چیزایی که خسته و کلافه م میکنن، از شما راهنمایی بگیرم. دارم کم...
-
زندگی در قطار
شنبه 7 دی 1392 02:27
واقعن یه آدم تا کجا می تونه تحمل کنه؟ چقدر می تونه تحمل کنه؟ تا چه حدی؟ تا چه روزی؟ تا چه درجه ای؟ تا پای چی؟ تا پای جون؟ تا پای مال؟ تا پای آبرو؟ چقدر؟ اینها سوال واقعی هستن و نه استفهام تاکیدی! یعنی واقعن برام سواله که بدونم؛ نه اینکه با این سوالات بخوام تائید و تاکید کنم به گفته ی خودم. من، دارا ، زن اول... هرکدوم...
-
زندگی آی زندگی
چهارشنبه 8 آبان 1392 06:04
شما یه نقطه هستید! یه نقطه ی کوچولو که به سختی دیده میشه ولی ضربان داره. مهم نیست مامانتون رفته و شمای نقطه رو توی سونوگرافی دیده یا نه! مهم نیست که زمان حاملگی مادرتون از وسایل مدرن پزشکی استفاده می شده یا نه! اصلن مهم نیست که مادرتون از وجودتون خبر داره یا نه! مهم اینه که شما هستید و با سماجتِ یه نقطه ی زنده چسبیدید...
-
بابا آمد
چهارشنبه 10 مهر 1392 12:57
شنبه این هفته دارا از شهرستان برگشت. صبح رفت سر کار و عصر اومد خونه. رفتار حسین برامون خیلی عجیب و جالب بود. اولا که یک لحظه از بغل دارا نمیامد پایین. به محض اینکه دارا میذاشتش پایین، میرفت جلوش و دستاش رو دراز میکرد به طرفش و میگفت بَبَل بَبَل! یعنی که بغلم کن. همه جای خونه رو ده بار با هم گشتن و حسین میخواست همه چیز...
-
پری بدون هوو
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:44
شاید امروز بشه نوشت. بعد از مدت ها که ننوشتم امروز کمی خلوت ترم. البته دیگه مثل قبل برای نوشتن اشتیاق ندارم. شغلِ مادر بودن ضمن اینکه خیلی وقت گیره، خیلی هم آدمو عوض میکنه. حالا مادری که در بیرون از خونه هم شاغل باشه، عملا دیگه هیچ وقت آزادی براش نمی مونه. حتی اگر به هیچکدوم از کارای شخصی خودتون هم نرسین، یه بچه زیر...
-
توصیه شوهرداری: فرصت دلتنگی
دوشنبه 21 مرداد 1392 11:51
خانوم های متاهل و خانوم های مجرد عزیز! برای شما برنامه ای داریم... پیام های زناشویی همونقدر که برای متاهل ها مهم هستن، برای مجردها هم اهمیت دارن. من معتقدم هر دختر مجردی باید خودش رو همسر بالقوه ی مردی در آینده بدونه و در تمام دوران مجردی ش به همسرش وفادار و به رابطه شون پایبند باشه و روح و جسم خودش رو دست نخورده برای...
-
قسمت هفتم
سهشنبه 1 مرداد 1392 12:04
مدت کوتاهی بعد از اون من با دارا تماس گرفتم. نمی دونستم جواب میده یا نه. یعنی اصلا امیدی نداشتم که جواب بده. اما دارا جواب داد و با عشق و اشتیاق، می تونم بگم به طرف من پرواز کرد. همون لحظه گفت میخوام بیام ببینمت و اومد محل کارم دنبالم. هیچ لحظه ای رو برای بودن در کنار من از دست نمیداد. هر روز صبح و عصر منو به سر کارم...
-
مسئله
سهشنبه 18 تیر 1392 11:37
بند یک: فرض میکنیم یا اصلا بقول عده ای از دوستان یقین میکنیم من و دارا دو دیو سیاهِ قهوه ای هستیم و مرتکب گناهی نابخشودنی شدیم. کسی با این موضوع مشکلی داره؟ تا اینجا که فهمیدنش سخت نیست؟ بند دو: مطمئن هستیم که مادر خانوم اول هنوز چیزی از ازدواج دوم دارا نمیدونه. چون آدمی نیست که موضوع رو بدونه و آروم بشینه سر جاش و نه...
-
فصل پنجم
شنبه 15 تیر 1392 12:25
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَن عَیرَ اَخاهُ بِذَنبٍ لَم یمُت حَتّى یعمَلَهُ هر کس برادر [دینى] خود را به گناهى سرزنش کند، نمیرد مگر آنکه مرتکب آن شود. (الکافى، ج 2، ص 356) فصل اول: پنجشنبه خونه ی مامانم بودم. غروب حسینم رو بردم پارک. بچه م تازگیها ترسو شده و خیلی هم وابسته به من شده و دیگه به سختی میره بغل غریبه ها....
-
روزهای بی هوویی
یکشنبه 9 تیر 1392 04:11
همه چیز خیلی متفاوت شده. من اما سعی میکنم دیگه کمتر به چیزی دل ببندم یا کمتر از چیزی دلگیر باشم. چون خیلی خوب یاد گرفتم که هر چی باشه بزودی میگذره؛ چه خوب و چه بد. البته نمیشه که دچار احساسات نشد. اونم یه زن!! از 11 اردیبهشت یعنی روز زن خانوم اول به بهانه دیدن خانواده ش رفت شهرستان و هنوز هم برنگشته و خیال برگشتن هم...
-
تولد حسین
سهشنبه 7 خرداد 1392 11:54
روز تولد حسین میخواستم مرخصی بگیرم ولی بخاطر شرایط خاصی که بود گفتن نمیشه و قرار شد مرخصی ساعتی بگیرم و زودتر از سر کار برم خونه. عدل اون روز هم خیلی کار داشتیم و مدیرمون گیر داده بود که بمونم. ولی بالاخره موفق شدم ساعت 12 و نیم بزنم بیرون. قرار بود شام لازانیا و کشک و بادمجون داشته باشیم. میوه هم گوجه سبز و خیار...
-
بوسه بارون
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 11:46
حسین داشتن بهترین اتفاقیه که می تونه توی زندگی یه نفر پیش بیاد. شیرین، شاد، پر انرژی، پر از زندگی و پر از شور زندگی، لحظه به لحظه تازه و اشتراک و تکثیری از خودت و کسی که عاشقانه دوسش داری... اول فکر میکنین این شما هستین که عاشق حسین شدین و این شما هستین که دلتون براش تنگ میشه. ولی کم کم می فهمین اینجوریام نیست. حسین...
-
نفر سوم...
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 09:49
دو تا مطلب خوندم که با ذکر منبع همینجا کپی کردم... اگر زندگی مشترک سالم باشد پای فرد سومی به میان نمیآید مرجع: روزنامه جوان در زندگی اجتماعی، زمانی مشکل و معضلی تبدیل به پدیده میشود که گسترده و فراگیر شده باشد و از سوی تمام افراد جامعه قابل درک و لمس باشد. ازدواج یکی از مهمترین عرصههای زندگی است که فرد براساس...
-
ترش و شیرین های زندگی
شنبه 7 اردیبهشت 1392 08:52
سه شنبه صبح اس ام اس وارده از آقای دارا : شام چی داریم؟ اس ام اس خارجه از خانومه پری : هیچی! سه شنبه به دارا گفتم که شب نیاد خونه. ازش دلگیر بودم. نمیگم حق داشتم یا نداشتم. اون روز از صبح هم خانوم اول اس ام اس های تند و آتشین براش می فرستاده و در حال دعوا بودن. اصل حرفشم فعلن اینه که میخوام طلاق بگیرم. بعد از ظهر سه...
-
یکسالگی پسرکم
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 12:39
این پست رو بصورت تقویم تاریخ می نویسم. برای پسرم. چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392: روز زن. هوو رفت شهرستان. در ظاهر برای دیدن خانواده ش و در واقع برای قهر. قبلش دارا به من گفته بود که هوو داره میره. بهم گفته بود وقتی که خانوم اول بره شاید یه شبایی نیام پیش تو. چون خیلی خیلی نیاز به تنهایی دارم و خانوم اول به هیچ عنوان این...