وبلاگم خیلی به من کمک کرد. خواننده های وبلاگم خیلی به من کمک کردن. مخصوصا اونایی که بیشتر از همه انتقاد می کردن و ایراد می گرفتن. اونایی که بیشترین ایرادها رو ازم میگرفتن.
گاهی، بعضی ایرادها و انتقادهای درست باعث شدن عملم و یا حتا افکارم رو درست کنم. خودم رو توی موقعیت های مختلف بذارم و نزدیک ترین تصمیم به نظر خدا و دین رو بگیرم.
خیلی وقت ها هم همین انتقادها و سوال ها و ایرادهای بی پایان، منو وادار کردن که برم دنبال جواب درست و پیداش کنم.
الان حالتی شده که من و دارا هردومون مثل سربازهای تا دندون مسلح هستیم و برای کوچک ترین شبهه ای که وارد بشه، جواب مستدل و مستندی داریم.
برای جاهایی که اشتباه بودیم، خودمون رو اصلاح کردیم و برای جاهای درست هم دلایل محکم داریم.
این یه صورت از قضیه است. اما ویژگی خاصی که من دارم و فکر می کنم آدم های زیادی ازش برخوردار نباشن و خیلی وقت ها باعث جذابیتم میشه و خیلی وقتا باعث منفور شدنم، اینه که حرف مردم برام مهم نیست و هیچوقت مهم نبوده.
نه اینکه کاملا مهم نباشه یا آزارم نده ولی هیچوقت هیچوقت سعی نکردم خودم رو بر اساس نظر مردم تغییر بدم. از وقتی که بچه بودم و نوجوون بودم همینطور بودم و این باعث افتخارمه و اگر گاهی تحت تأثیر قرار بگیرم خیلی ناراحت میشم و خودم رو سرزنش می کنم.
ولی به نظرم یکی از آسیب های جدی خانواده ها و فرهنگ ایرانی (و ضد اسلامی)، همین تحت تأثیر حرف مردم بودنه. خیلی از زندگی ها، خیلی از اعصاب و روان ها، خیلی از شخصیت ها بخاطر همین موضوع از هم پاشیده.
حرف مردم همیشه هست. تمومی نداره. حیا نداره. حد نداره. منطق نداره. مهم اینه که چقدر بتونی مقاوم باشی. مهم اینه ذهنیتت چی باشه. مهم اینه که خانواده ت تو رو توی چه فضای فرهنگی پرورش داده باشن. یا خودت چقدر خودتو ساخته باشی که بتونی تشخیص بدی نود درصد که نه، صد در صد مسائل زندگی مهم تر از حرف و نظر مردم هستن.
متأسفانه یکی از گیرهای زندگیه خانوم اول هم همینه. دقیقا همین موضوع بود که خودش و زندگیش رو خراب کرد. چه قبل از حضور من توی زندگیش و چه بعد از اون. علناً هم این موضوع رو مطرح میکرد. البته چیز عجیبی نیست. خیلی از آدما بشدت دنبال حرف مردم هستن و حتا خودشون و زندگی شون رو توی این راه نابود می کنن.
نمی تونم بگم اگر حرف مردم نبود، چون در دهن مردم رو نمیشه بست... ولی اینو میگم که اگر حرف مردم برای خانوم اول مهم نبود، شاید الان زندگیه همه مون خیلی متفاوت بود. زندگیه من، دارا، خودش و بچه هامون.
اگر برای خودش زندگی می کرد و نه برای دیگران. اگر همسر شوهرش شده بود بجای اینکه هنوز دختر خونه ی پدرش باشه و تحت سلطه ی نظرات نادرست مادرش... او کسی بود که می تونست با هوو زندگی کنه ولی با حرف مردم نه!
حتما شوهر دو زنه داشتن، هوو داشتن و همه ی این تغییرات، مشکلاتی برای همه مون داشت؛ سوای از اینکه حق با کی بود و حق با کی نبود. ولی اینطور پاشیدن و زندگی کردن زیر چتر حرف مردم، حتما و قطعا درست نیست.