هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

زندگیداری


دمیزاده خیلی هی عوض میشه توی زندگیش، توی سال های مختلف زندگیش، سال به سال... این عوض شدنا خیلی هم خوبه چون رکود و درجا زدن بهرحال بده. منم خیلی عوض شدم از وقتی که این وبلاگ رو راه انداختم. پخته شدم دیگه حتا سوختم جزغاله شدم رفته پی کارش!

واسه همینه که دیگه حس نوشتن ندارم و نوشتنم نمیاد و اگرم بنویسم ترجیح میدم از چیزایی که برام مهم هستن بنویسم نه مثلن از هووبازی و حس و حسادت های زنونه و بکش بکش های بی فایده و بی سرانجامه اینطوری.

اگه بنویسم ترجیح میدم از بچه م بنویسم یا از بقیه موضوعات مورد علاقه م در مسائل مذهبی، تربیتی، بهداشتی، بارداری، بچه داری، شوهرداری، آشپزی، خونه داری و از این جور چیزا.

زندگیمون فعلن وضعیت ثابتی داره، مگر اینکه هوو تصمیم جدیدی بگیره و تلاطم تازه ای بفرسته واسه دارا. مادر شوهر زن خیلی خوبیه و دلش هم با من و حسین خیلی نرمه ولی ملاحظات فرهنگی و خانوادگی مانع میشه بخاد با ما رابطه برقرار کنه. حتا به دارا میگه حسین رو نیار ببینم می ترسم نتونم ازش دل بکنم.

عید سعید غدیر که دارا به مادر شوهر زنگ زد برای تبریک عید چون خودش هم سیده خانوم هست، مادر شوهر چون می دونست ما سید هستیم، به دارا گفت به وابستگان سیدت عید رو تبریک بگو. دارا عید پیش خودمون بود.

یک مراسم ختم هم تازگیا داشتن که بعد از تموم شدنش مادر شوهر از دارا پرسیده چرا اقوامت نیومده بودن؟ دارا هم راستش رو گفت که: اتفاقا خودشون می خاستن که بیان ولی من اجازه ندادم. گفتم شما حالت خوب نیست دعوا میشه. مادر شوهر هم تعجب کرده که وا! چه دعوایی؟!!

در عوض آقای دارا جانم به به خانوم مادر شوهر گفته که پری خانوم برای تازه در گذشته مون حلوا پخته و چون اولین بارش بوده رفته از روی اینترنت دستورشو برداشته و خلاصه تعریف و تمجید پیش مادر شوهر. گفتم چه حالی دادی بهم دارا!! تعریف اینجوری ازم و اونم پیش مادر شوهر!! گل کاشتی! دستت درست!