هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

حلقه ازدواج دوم


من هم مثل خیلی از دخترها برام مهم بود که همسرم همیشه حلقه دستش باشه و قبل از ازدواج هم خیلی متعصب بودم روی این موضوع. حالا با وضعیتی که دارا داشت فکر می کنید چکار می تونستم بکنم. هرچند خیالم راحت بود که دارا حلقه ی ازدواج اولش رو خودش تنهایی توی تهران خریده و اون خانوم هم تنهایی توی همون شهرستان محل زندگیش و هیچ ماجرای دو نفره ی عشقولانه ای در کار نبوده. تا مدتی بی خیال شدم و چیزی نگفتم و البته انقدر مشکلات واقعی و جدی زندگی اومد جلوم که این قبیل مسائل برام کمرنگ شد (هرچند که همه چیز مهمه). چند ماه پیش از دارا خواستم دیگه اون حلقه رو دستش نکنه. انتظار نداشتم قبول کنه ولی بلافاصله قبول کرد و دیگه هیچ وقت اون حلقه رو دستش نکرد. از طرفی برام باورکردنی نبود و از طرفی هم خوشحال بودم. شاید دارا خودش از قبل قصد داشت دیگه اون حلقه را استفاده نکنه یا ازش خسته شده بود یا هرچی. اما مهم برام اینه که طبق خواسته ی من گذاشتش کنار و تا اون زمان اگر هم فکرش رو کرده بود اما عملیش نکرده بود. تا اینکه وقتی کربلا بودیم، آخرین روز سفرمون دوتایی رفتیم بازارهای پشت تل زینبیه و اونجا دارا یک انگشتر یاقوت خوشگل هندی دید که با وضعیتی به غایت از درون و از برون عشقولانه اون رو بعنوان حلقه خریدیم براش و به این ترتیب بود که چپش پر شد!

 

برای من هم که سه چهار ساعت قبل از عقدمون یعنی ساعت 3-4 بعد از ظهر چون ساعت 7ونیم برای عقد وقت داشتیم، دو تایی رفتیم کریمخان یک حلقه خریدیم.

آه ه ه ه ه ه ه...این یکی از اون آه های عمیق بود که همه میدونن چه شکلیه. اما از سر ِ خوشی و سرخوشی، نه ناخوشی. خوشی برای بودن در کنار دارا. دارا که هست کمتر وقت و تمایل دارم ساعت هامو با چرخ زدن توی اینترنت بگذرونم. شنبه عصر با ماریا و دارا کلی توی ترافیک های خیابون ها چرخ زدیم و البته هیچ خسته و کلافه نشدیم چون تمام مدت در حال بحث و گفتگوهای مفید  و گیرا بودیم. من هم هرچی گفتم بریم توی پاساژ اندیشه میدون پالیزی بچرخیم اون دو تا آدم منطقی قبول نکردند و یک سؤال اساسی ذهن شون رو درگیر کرده بود که چی میخوای که میگی بریم پاساژ؟ ولی خب من چیزی نمی خواستم و فقط می خواستم بچرخیم و دور هم باشیم که برای همین مثال دور هم بودن مورد تمسخر واقع شدم؛ بریم توی پاساژ با همه آدما دور هم باشیم...شب رفتیم خونه مامان و قهوه تلخ دیدیم و بعدش هم رفتیم خونه خودمون.

دیشب دارا تا 7ونیم، هشت سر کار بود. وقتی اومد رفتیم یک خونه که توی روزنامه پیدا کرده بودیم رو دیدیم. خب خیلی کوچیک بود و وسایل مون رو اگه میذاشیتم دیگه واسه خودمون جا نبود. در ضمن دارا محلی که الان توش خونه داریم رو خیلی دوست داره. مامانم هم همینطور و اگر جای مناسبی پیدا نکنیم باید همینجا بمونیم. خدا کنه صاحب خونه با انصاف برخورد کنه. بعدش رفتیم و کمی برای خونه خرید کردیم. (الان یادم اومد که یادم رفت توی غذام پنیر بزنم!! برای ناهار امروز دارا کوکو پختم). مامانم هم با ما بود. دیشب هم خونه ما موند. خواهرم دیروز صبح با برادرم و پسر برادرم رفتن کربلا. خوش بحالشون. به دارا گفتم خیلی خسته ام و اصلن نمی تونم روی پاهام بایستم و شام درست کنم و یه چیزی بگیریم بخوریم. شب هم با دارا توی اینترنت چرخیدیم و وبلاگ خوندیم و معنی شعرهای نوال الزغبی رو پیدا کردیم و چای خوردیم.....زندگی میکنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت1: یعنی ها...آخرای اردیبهشت رفتیم با دارا آتلیه عکس گرفتیم و تازه اون هفته تنبلی رو گذاشتیم کنار و رفتیم عکس ها رو گرفتیم.  عکس  هامون خوب شده. ولی من قیافه ی خودم رو دوست ندارم با اون آرایش  غلیظ و عربی و دارا هم میگه خوشگله ولی شبیه تو نیست. حالا قصد داریم یک پروژه دراز مدت دیگه رو شروع کنیم برای تهیه ی چند تا عکس ِ دیگه!!!! طفلک دختری که عکاس مون بود گریه اش دراومد بس که زنگ زد گفت بیاین عکساتونو ببریییییییییییییین. وقتی رفتم پیشش عکس هارو بگیرم (دارا که تهران نبود؛ با خواهرم و دختر اون یکی خواهرم رفتم) روی دسکتاپش عکس یک مرد گندله ی سیبیلوی خشن آلود رو گذاشته بود. من البته چیزی نگفتم و چیزی نپرسیدم. خودش  بی مقدمه گفت:‌ می بینی پری؟ این نامزدمه که ولم کرد و رفت. گفتم: وااااا...خب چرا عکسشو گذاشتی جلوی چشمات. گفت: برای اینکه یادم نره که ولم کرده و رفته...چی میگه؟؟؟!!!

 

پی نوشت2: کسانی که توی وبلاگ من نظر میذارن طوری برخورد میکنند که انگار من هووی همه شونم. خب...این موضوع حداقل از لحاظ منطقی درست نیست!!!! و اونها هیچ چیز از من و زندگی من نمی دونند و اصولن فکر میکنند من دروغگو هستم ولی باز اعتراض دارند. پس معلومه کسی و چیزی که باهاش می جنگن خود "موضوع" است نه "فرد" و ترسشون از جا افتادن و قانونی شدن این قضایاست که گویا ترس شون پُر بیراه نیست. بهرحال برای همه آرزوی موفقیت می کنم.

 

پی نوشت3: ماریا گفت ماشین شاسی بلند برای ماشین عروس باحال و اسپرته. خواهرم گفت ماشین شاسی بلند برای ماشین عروس فوق العاده باکلاسه. دارا گفت ماشین شاسی بلند برای ماشین عروس چیز جالبی از آب درنمیاد. من گفتم دارا تو پراید هم ماشین عروس کنی قبوله، کاری به شاسیش نداشته باش...