عشق من آشپزیه. منتها وقتی دارا نیست اصلن دست و دلم به آشپزی نمیره. اون هفته یک خورش مرغ و سیب زمینی براش پختم؛ منتها به جای رب گوجه، رب انار زدم. مرض دارم کارای جدید کنم توی آشپزی. دارا هم عاشق آشپزیه. دستپختش هم خیلی خوبه. گاهی با هم آشپزی می کنیم. دارا میگه هیچکس به من فرصت نداده که آشپزی کنم؛ ولی خونه ی خودمون دارا هرکاری بخواد می کنه. ماه مبارک رمضان یک شله زرد درست کرد که تا حالا توی عمرم شله زرد به این خوشمزگی نخورده بودم. عالی شده بود. بقیه هم همین رو گفتن. بعد شابلون اسم هامون رو درست کرد و با دارچین روی شله زردها اسم خودمون رو نوشتیم. دارا میگفت این کار ضایع است. همه اسم ائمه رو می نویسن. حالا برای مامان و خواهرات ببریم مسخره مون می کنن. گفتم مگه نذریه؟! یک غذای معمولیه و ما هم دلمون خواسته اسم خودمون رو روش بنویسیم. چیش ضایع است؟ خیلی هم عشقولانه است. خط دارا خیلی قشنگه. با خط درشت روی مقوا اسم هامون رو نوشت و با کاردک تیغ موکت بُری دورش رو برید. هنوز یادگاری نگهش داشتم. اصلن هرچیزی که کوچکترین ربطی به دارا داشته باشه برام میشه یادگاری و نگهش می دارم. حتی اگر به نظر بقیه اون چیزها دور ریختنی باشه. خواهرم بهم میگه آشغال جمع کن!
پی نوشت١: به دارا میگم دلم رو شکستی. دارا میگه دعای دل شکسته میگیره. ما رو هم دعا کن...
پی نوشت٢: به دارا میگم خیلی دلم میخواد مامانت رو ببینم. دارا میگه مادرشوهر انقدر بده!!!!!! فقط عروس رو اذیت میکنه. ببین همه چقدر مشکل دارن...
پی نوشت٣: شب چهارشنبه مامانم حالش خوب نبود. باید پیشش می موندم. دارا اول گفت میره خونه. بهش گفتم دلم می خواد بمونی اما نمی خوام مجبورت کنم. با اشتیاق موند. البته اون موقع اشتیاقش رو نشون نداد بعدن بهم گفت حسش رو. یاد قدیما افتادم. اون موقع که تازه عقد کرده بودیم ولی هنوز خونه نگرفته بودیم و شب ها خونه ی مامان می موندیم. یاد اولین شبی که عقد کردیم که اولین شبی بود که تا صبح کنار هم بودیم.