هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

روح بی شفاف و مه


اغلب افسردگی و اضطراب با هم همراه هستند. وسواس هم که اغلب پشتوانه اش احساس گناهه...و یاد کلاس های آسیب شناسی روانی شب های زمستون بخیر

صبحم یه کم گیج خورده بود. بغض داشتم و غمگین بودم و دست آخر هم با دست به دست هم دادن همه ی عوامل همونجا پشت فرمان بغضم تلخ ترکید...تلخ...بخاطر ترافیک و بوی گازوئیل که عصبیم کرده بود... که همیشه عصبیم می کنه...و بخاطر رانندگی بد آدم ها...و بخاطر دلگیریم از اینکه تمام سهم من از زندگی مشترک و از دارا در روز جمعه ی دیروز یک اس ام اس بود. (اس ام اس یکطرفه از طرف دارا و بدون جواب از من) البته همونش هم خیلیه ها و به ندرت پیش میاد و از دارا و از خدای دارا بسی شاکرم که لااقل کوته زمانی دلش درگیره یاد من بوده اما دلم خنگه، نمی فهمه و باز بهونه می گیره...و غمگین تر شدم چون صبح فکر می کردم دارا میاد پیشم و نیومد و عوضش رفت دانشگاه. خبر نداشتم کلاس داره. گفته بودم برنامه ی کلاس هاشو بهم بده ولی یادش رفته. مثل خیلی چیزا که یادش میره و بقول خودش بیات میشه. مثل قضایای مربوط به ماشین من. تصادف سه ماه پیشم که هنوز چسبیده روی بدنه ی ماشین و با پررویی دهن کجی می کنه. ماجرا از این قرار بود که آقا دارا داشت میرفت سفر و می خواست ماشینش رو بذاره فرودگاه و بپره. از قضا زمان رفتنش بین ساعت 4 و 5 بود که من داشتم از محل کارم برمی گشتم و از قضا آقا دارا رفته بود پمپ بنزین نزدیک خودمون. (ناخودآگاه کشیده میشه به کوی یار) منم تند تند عجله کردم که قبل از رفتنش روی ماهش رو ببینم و یکی تاکسیه بدنه کامیونی، از همون ها که مالک استریت ها هستند واسه خودش یهو واستاد ببینه مسافره چی میره. منم خوردم پشتش و قبل از هجوم سرزنش های ریخته بر سر رانندگی زنانه بگم که خیلی ساده می تونید حدس بزنید ایشون مقصر بودند وگرنه عمرن نمی ذاشتن صحنه تصادف رو ترک کنیم. خلاصه یعنی که از همون سه ماه پیش تا حالا...

دیشب برای دارا ناهار درست کردم که اگر اومد صبح برای امروزش ببره با خودش. ولی نیومد. دلم غمگینه. یه جوری مه گرفته است. شفاف نیست. بغض دارم. دلگیرم و دلتنگم. فکر می کنم که چه طوری باید زندگی کنم. کار مهم من توی زندگیم چیه. عمرم گذشت و جوونیم تموم شد و هیچ کاری نکردم. و تنهام خیلی تنها. آقا این تنهایی بد داره اذیتم می کنه و هیچ جوره دست از سرم برنمی داره. مثل گفتن ذکر مدام هی میام اینجا میگم تنهام تنهام تنهام...که چی؟ که چی بشه؟ که چی بشم؟

 

 

 

 

 

 

پی نوشت1: راستی دیروز ندیدمتون توی بازار قلک شکان محک. نیومده بودین؟ چرا؟

پی نوشت2: هنوز خونه مناسب نیافته ایم. صاحب خونه ی فعلی با منت فراوان گفته هیچی به پول پیش و اجاره تون اضافه نمی کنم چون خوب بودین و بمونین. میگم آقا این کرایه برای ما سنگینه. میگه ندارم. باورت میشه نداره؟ کسی که چند تا آپارتمان 20 -30 واحدی توی تهران ساخته و همه اش رو داده اجاره و خودش دوبی زندگی میکنه میشه نداشته باشه؟! خدا دست شون رو باز کنه...الهی آمین.

پی نوشت3: نگفتم؟ دارا منو بخشیده ولی مشروط...ببین! به خودم می گم و به خودم میگن: پری خانوم!!! این زندگی همینه، اگه می خوای و ادعا می کنی عاشقی پس خفه باش و بشین و گرنه هم که خداحافظ...

میگم: ولی...

میگن: هیس!!‌ هیچی نگو، هیچی نباید بگی...

پی نوشت4: دیشب دختر خواهرم پیشم بود...یهو دلم از یک شوقی لبریز شد و با خودم فکر کردم چقدر کیف داره آدم تنها نباشه با خودش توی خونه قوقو جوجو...


در ادامه بخشی از مراودات صبح امروز ما را می خوانید:

دارا(sms): سلام..صبح بخیر

پری(sms): سلام..بخیر..خوابم میاد

بعد از 45 دقیقه طی یک تماس تلفنی:

پری: سلام

دارا: سر کلاسم

پری: خداحافظ

دارا: خداحافظ

پری(sms): خیلی احمقم..فکر کردم داری میای پیش من..چرا بهم زنگ نزدی..بی خیال، مهم نیست..تعطیلات با خانواده خوش گذشت..خوش بحالتون..غمگینم..خیلی بغض دارم

دارا(sms): از پالس های منفی  ِ شما در اولین ساعاته اولین روزه هفته و در اولین گفتمان فیمابین کمال امتنان را دارم و به عرض می رسانم که حقیر تا ساعت 10:30 کلاس دارم. در صورت بهبود حال سرکار علیّه از هم صحبتی با شما مستفید خواهم شد. در غیر این صورت به دلیل نیاز به انرژی برای ادامه هفته، معذورم..با تشکر