هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

ُSOULMATE


دیشب خونه پسر خواهرم خیلی خوش گذشت. همه چیز خیلی ساده و معمولی بودا، نه اینکه فکر کنید حالا چه خبر بود. عصر دیروز خونه مامانم بودم. ساعت 7دارا اومد دنبالم و رفتیم خونه لباس عوض کردیم و سر راه یک سرویس چایخوری دو نفره برای خانوم خواهرزاده ام خریدیم. آخه چند روز پیش تولدش بوده. اما به این عنوان دعوت نبودیم؛ بلکه بعنوان پاگشای پری و دارا؛ قبلن که گفتم. خونه شون نزدیک خونه ی ماست. خیلی از کادوی ما خوش شون اومد و من توی جمع گفتم که این سلیقه ی آقا دارا بوده و همه بیشتر باز خوش شون اومد. دارا ولی می گفت ای بابا این پری هر کی هر کاری کنه میگه آقا دارا هم بلده و بهترشم بلده. دارا میگفت الان یکی بیاد بگه من خلبانم، پری میگه آقا دارا هم خلبانه!

دارا جلوی برادرم کمی معذب بود و ما که همیشه همه جا دستمون توی دست همدیگه است و بیشتر از نیم متر از هم دور نمی شینیم، دیشب هم کمتر این موارد رو قضا کردیم اما برادرم که می آمد دارا خودش رو جمع می کرد و دستم رو از دستش رها می کرد و سختش بود کنار من بشینه.

شب مامانم اینا رو رسوندیم و بعد هم رفتیم خونه ی خودمون. دارا توی ماشین هی غر میزد که فردا 7 صبح کلاس دارم و اصلن فرصت نمیشه استراحت کنم و مامانم هم که داشت از ماشین پیاده می شد، هی سفارش می کرد پری شیطونی نکنیا، پری دارا رو اذیت نکنیا، صبح بچه باید بره دانشگاه. بدبختی!!!! دارا هم دیگه هر کاری می کردم گیر میداد که مگه ندیدی مامان گفت اذیتم نکن. ببین دیگه مامان هم فهمیده!! حالا ولی وقتی دیشب رسیدیم خونه، دارا شده بود مثل بچه های شیطونی که وقتی نصفه شب همه آدم بزرگا دارن از خواب بیهوش میشن، شلوغ میکنه و  تازه هوس کارتون و بستنی می زنه به سرشون. آقایی که 7 صبح کلاس داره، یک سری نشست پای اینترنت و بعد حدود نیم ساعتی فیض مداحی نصیب ما کرد و بعد هم حدود یک ساعت شیطونی کرد که خودش دیگه آخراش می گفت پری دارم بالا میارم از بس خوابم میاد. بذار بخوابم!!!! حالا من کاریش نداشتما. هی ادای پدر اعتمادالملک رو درمیاورد و توی خواب حرف می زد و از خواب الکی می پرید و خوابش رو برای پری تعریف می کرد و دوباره باز می رفت توی نقش پدر اعتمادالملک و خواب می دید و به خواباش می گفت آخی... آخی... و  باز از خواب می پرید و همینطور شیطونی می کرد...

 

پی نوشت1: امروز دارا خوند:

              روح پدرم شاد که می گفت به استاد

                          فرزند مرا هیچ میاموز به جز عشـــــق

 

 

پی نوشت2: هنوز ماشینم رو درست نکردیم. مجبور شدم امروز خودم صبح بیام محل کارم. یعنی چی میشه. امروز درست میشه؟؟

 

 

 

 

کلیک: مزار شهید همت کجاست

کلیک: تفاوت میان نت بوک و نوت بوک در چیست

کلیک: انیمیشن شکرستان