اون خانومایی که روزانه منو می بینن و بهم
میگن وای چقدر مهربونی، چقدر خوبی خانوم، چقدر نازی، بعضیا بوسم میکنن،
بعضیا لپم رو میکشن، بعضیا برام شیرینی و شکلات جا میذارن، بعضیا نون تازه
تعارفم میکنن، بعضیا کارتشون رو میدن و در کل همه محبت داره از توی چشماشون
میزنه بیرون... فکر میکنی اگر می دونستن این خانوم مهربون که دارن همینجور
بهش محبت اسپری میکنن همون پری زن دوم دارا هستش که
احتمالن وبلاگش رو می خونن و بهش بد و بیراه میگن و نفرینش میکنن، بازم به
رفتار ِ سفید و صورتی شون ادامه میدادن؟ همیشه وقتی آدم غریبه ها این
برخوردها رو در قبالم میکنند، فقط این میاد توی ذهنم که می دونی من زن دوم
هستم؟ اگه بدونی بازم همین شکلی می مونی؟ بس که زن دوم بودنم غالب شده به
همه چیز بودنم و نبودنم. بس که دارا غالب شده به همه ی وجودم و عشق به دارا به همه ی احساسات دیگرم. ای خدااااا - کامنت خوبی از ندا داشتم که یه کم جواب میشه برام: پری
جون سعی کن توی زندگیت حداقل واسه خودت. خودت محورت باشی. به خودت تکیه کن
و دارا را دوست داشته باش. نه اینکه همه ی حس و حال و بهونه ی زندگیت دارا
باشه.
سعی کن وقتی نیست از لحظه هات بهترین استفاده را ببری و شاد باشی.
دیروز مجبور شدم خرج اسهال یک دسته! کلاغ که غذای مسموم خورده بودن رو بدم. ماشین تازه کارواش رفته رو دوباره بردم کارواش. تنها رفتم، بدون دارا. شاکی شدا؛ بهش گفتم: اما تو بدون من نرو، خب؟ خب. همینجور که نشسته بودم روبروی ماشین ها و منتظر بودم تا ماشینم شسته شه، یوهو یه فکری اومد خورد به مغزم. آی خداااا..چقدر اینجا شبیه مرده شور خونه است. من تاحال فقط یک بار رفتم توی مرده شور خونه بهشت زهرا. سه سال پیش که خاله مامانم مرده بود و خیلی هم ترسیدم و از اون موقع هی خودم رو یا دارا رو یا کسایی رو که دوست دارم یا همه ی دیگران رو روی اون سکوها تصور میکنم. خیلی هم طول نمیکشه هااا. الان بمیری، اولین کاری که صبح اول وقت همه ی نزدیک ترین بستگانت که عاشقت هستن میکنن، اینه که بفرستندت اونجا و بعد هم خاکسپاری، نمیذارن به پس فردا برسه، شک نکن!!! توی کارواش جای شستن 5 تا ماشین هست، دراز به دراز، مثل سکوهای مرده شورخونه. دیواراش همه با کاشی سفید پوشیده شده، مثل مرده شورخونه، و اونجا کارشون چیه؟ شستن! مثل مرده شورخونه. تابحال اینطوری نگاش نکرده بودم. حس ترسی از دلم گذشت. اما خوشحال بودم که یاد مرگ افتادم.
امروز ظهر از اداره زدم بیرون. حالم خَش نبود. رفتم خونه مامانم، خوابیدم. دارا هم ساعت سه و نیم اومد. ساعت 5 هم رفتم دکتر زنان و تا 7 هم طول کشید چون مریضا زیاد بودن و دارا هم پا به پام بود. بی حوصله بود؛ عصبی و خسته از وضعیت موجود. خب بخاطر بهم ریختگی روحیه ام، وقتی میخواست بره خیلی گریه کردم. اونم عصبانی شد. دلم براش تنگ شده. پرده هامون رو گرفتیم و دارا منو رسوند خونه مامانم و رفت خونه خودمون که پرده ها رو بذاره و گلدونا رو آب بده و بره. دلم براش تنگ شده. دستم بوی دستشو میده. بهش احتیاج دارم. مخصوصن حالا که مریضم. وقتی هست، گرمای بدنش مثل مسکّن همه ی دردامو از بین می بره. بخدا راست میگما. برای خودمم عجیبه. ولی وقتی میره دردهام همه میان. دلم براش تنگ شده و شونه هام به بازوهاش احتیاج دارن که دورشون حلقه شه. چقدر از دنیا بدم میاد که همه اش آه و حسرت میذاره روی دل آدم...
خوشحال نیستم که دوباره و برای سومین هفته متوالی چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه ی تعطیل رو پیش رو دارم. ولی ناراحت هم نیستم. یه جورایی بی حسم و یه غم عمیق و آروم ته وجودم یواش واسه خودش نشسته. چقدر دارا رو کم دارم. انگار که هیچوقت ازش پُر نمیشم. چقدر بده که دارا وقت نمیکنه زود به زود اینجا رو بخونه. که هی بهش بگم: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، و هی براش بنویسم: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، و هی براش اس ام اس بدم که: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، و هی توی مسنجر براش بنویسم: دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...خدا نگام کن، بَرَم دار، نیگااااا، مثل یه بطری خالی دارم لگد میخورم توی شولوغ بازار ِ دنیاها...بَرَم دار تا گم نشدم امیدم...
پی نوشت1: پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: هر کس روزی 20 بار مرگ را یاد کند، من بهشت را برای او تضمین می کنم
پی نوشت2: هدهد عزیزم! دلم برات تنگ شده. نظر خصوصی گذاشتی و آدرس هم که نداری. پس من دلم میخواد با تو حرف بزنم یا جوابت رو بدم چطوری این کار رو بکنم خب پس؟ کامنتت توصیف خوبی از حس و زندگی ما بود. دقیق. (البته غیر از مواقعی که من با بداخلاقی خرابکاری میکنم). نوشتی: نمیدونم چطوری بگم: اینکه عشقتون کهنه نمیشه...این یعنی کمبودی که بقیه ی زندگیا دارن...اینکه از با هم بودنتون هیجان زده میشین...با هم نبودنتون هم عشقتون رو ساپورت میکنه ... درست میگم ؟ همینطوریه دیگه ؟ ... لااقل من اینطور فهمیدم از نوشته های شما ... این یعنی کمبود بقیه ی زندگیا
تجربه نوشت7: همه ی کامنتها بد و فحش نیستن. بعضی کامنت ها خیلی خوب هستن. خیلی بهتر از افکار و عقاید و نوشته های تو