هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

لتسکنوا الیها


سه روز تعطیلی هم داره تموم میشه. دارا رو ندیدم توی این سه روز. به جز دیروز که زنگ زد و حدود  سه دقیقه تلفن حرف زدیم. بداخلاقی نکردم. گفتگوها عشقولانه بود. خوشحال باشم فردا شنبه است و می بینمش؟ جبران میکنه؟ چی بگم...

گاهی فکر میکنم زن اولی خیلی خوبم میدونه من و دارا با هم هستیم و با هم ازدواج کردیم. کما اینکه وقتی دارا بهش گفت پری ازدواج کرده پرسید با کی؟ با تو؟ فکر میکنم میدونه و توی دلش به دارا میگه کورخوندی! بگم میدونم که بخوای عادل بشی و مساوات رو رعایت کنی و پیش پری هم بری؟! به همین خیال باش! اینطوری هم به سفرهاش میرسه و هم نوع زندگی و رفتارش رو عوض نمیکنه و هم دارا رو با کسی تقسیم نمیکنه.

شما بگین. اگر کامنت میذارین اینو جواب بدین. شما که زن هستید. حالا مرد هرچی. رفتار درست یا غلط. چطور ممکنه زنی نفهمه که شوهرش با زن دیگه ای در ارتباطه؟ چه برسه که ازدواج هم کرده باشه! گو اینکه شوهرتون یک سال و نیمه که داره سرترالین میخوره (به خیال شما چون ازش خبر ندارین) و شما نه مطالعه می کنید و نه توی اینترنت سرچ می کنید و نه به دو تا آدم باسواد دسترسی دارین که بفهمین اثر سرترالین اون چیزی که توی خیال باطل شماست، نیست!!! شوهرتون خیلی اهل شعر خوندن و شعر گفتنه. شوهری که هیچ چیزی هم برای زندگی کم نمیذاره و از همه ی توانش داره برای تامین خانواده اش استفاده میکنه. بهش بگین برو بابا!! با شعر که نمیشه زندگی کرد!!! چرا؟ مگر چیزی از شما کم کرده؟ اگر درک و شعورش رو داشتین، خیلی هم بهتون اضافه میکرد. آخ اگر میخوندید شعرایی رو که شوهرتون برای پری نوشته. یادمه یه بار حدوداً سه سال پیش چند جا کار اداری داشتم توی ولیعصر و مطهری و خلاصه جاهایی که طرح بود و نمیتونستیم با ماشین بریم. با دارا از اداره رفتیم با تاکسی. من دنبال کارام بودم و دارا تمام مدت توی ادارات و توی تاکسی و هرجا، یک دفتر یادداشت دستش بود و داشت مدام یه چیزایی رو یادداشت میکرد. وقتی کاملش کرد، شعری بود که برای من گفته بود. عاشق شعرشم. اجازه نداده بهم منتشرش کنم اینجا. اما خودش هم خیلی دوسش داره و گهگاه میخوندش و توضیحش میده.

اوایل آشناییمون رفته بودن شمال. تلفنم زنگ خورد. شماره زن اولی بود. توی راه بودن. احوالپرسی کرد و گفت ببین پری این دارا خیلی حالش خرابه. تو باهاش حرف بزنی خوب میشه. باهاش حرف بزن. دارا هم گوشی زن اولی رو گرفته بود و پیاده شده بود و با هم حرف زدیم و دیده بود خانوم که حال دارا خوب شده. بعدها وقتی یکبار دارا بهش گفته بود دوستت دارم (اگر فندق مغز نباشید میدونید که دارا دروغ نمیگه وقتی بهش میگه دوسش داره)، زن اولی به دارا گفته بود آره ولی من عاشقی کردن و دوست داشتنت رو دیدم!!!

حدود دو سال پیش یکبار که زن اولی طبق معمول شهرستان بود و من و دارا هم با ماشین دارا داشتیم میرفتیم جایی، زنگ زد به دارا و گیر داد که معلوم نیست کی نشسته توی ماشین کنارت و جای منو گرفته!! دارا بهش گفت نرو که کسی هم جاتو نگیره!

حدود یک ماه پیش با دارا جر و بحث شون شده بود. دارا بعد از برقراری کمی آرامش بهش گفته که من که بهت گفتم بیا بریم پیش مشاور شاید مشکلاتمون کم بشه. زن اولی هم بهش گفته: تو که فقط هر وقت دلبرت برات وقت بگیره میری دکتر (دلبرت یعنی پری)

و همون موقع توی جر و بحث ها زن اولی با حرص به دارا گفته: من مثل بعضیا (یعنی پری) عشوه بلد نیستم!!! دارا هم بهش گفته اشتباه میکنی! برای شوهرت باید عشوه بلد باشی! نمیدونم چطور بعضی آدم ها مسائل رو قاطی میکنند. مثلن حجاب هم درسته هم باید بهش عمل کرد. اما احمقانه است کسی جلوی محارمش حجاب داشته باشه. هرچیزی جایی داره. فهمیدن این موضوع خیلی سخته؟ عملی که جایی حرومه در جای خودش حلال و مستحق پاداشه. فهمیدنش سخت نیستا!!

 

 

 

پی نوشت1: حالا پری تو 200 صفحه بنویس اینطور اونطور! الان دارا کجاست؟ الان پیش کیه؟

پی نوشت2: این که خودش اونجاست و دلش اینجا جواب خوبیه؟