دعا میکنی..نذر میکنی..راز و نیاز میکنی..قرار مدار میذاری..توکل..توسل..هر کار خالصانه که در جهت حاجتی انجام بدی، بدون شک جواب میگیری و اگر نه جواب دلخواه و مورد نظرت، چیزی خیلی بهتر از اون که حتی توی مغزت هم نمی گنجیده...
اواخر فروردین 1389 به نیتی شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا. بعد از 40 روز کربلا افتاد توی دلم و افتادم دنبالش و سفرمون رو خدا جور کرد...
دوباره پاییز شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا با نیت 40 روز. برام جالب بود که دقیقاً روز چهلم دارا گفت امسال عاشورا میرم کربلا پری..دلم بدجوری گرفت. خیلی وقته هوای زیارت افتاده به دلم. هی به دارا گفتم مشهد مشهد. هی گفتم مشهد مشهد. نشد که نشد! توی دلم هی یواشکی میگم خدایا سورپریزت برای من چیه...
دارا دیروز گفت بچه ها مریضن، خانوم اولی نمیتونه تنها بمونه تهران، باید یکی هی دنبالش باشه! براش بلیط گرفتم بره شهرستان. گفت قبل از اینکه برم کربلا یک شب میام پیشت. خوشحال شدم. خیلی خوشحال شدم. از هیچی که توی ذهنم بود لااقل رسیدم به یک! گفتم پس اگر با هواپیما رفتید، من می برمت فرودگاه؛ بعد هم خودم میام دنبالت؛ بابام میاد و این میاد و اون میاد نداریم. راستکی یا دلخوش کنک گفت باشه. گفتم آره جان خودت!! منو جلوی دوستات چطور میخوای نشون بدی؟ گفت مهم نیست. گفتم وقتی بری کربلا چطور می تونی هی یاد خاطرات سفر قبلی مون نیافتی، که لحظه به لحظه با هم بودیم. در حالیکه با انگشت سبابه اش خطوط صورتم رو از نو می کشید آروم بهم گفت: امام حسین جای همه کس و همه چیز رو میگیره، حتی تو. بعد از مدتی گفت: یک لحظه هم نمی تونم از فکرت بیام بیرون...
امروز بهش گفتم چرا زودتر براش بلیت نگرفتی که کمی بیشتر پیش من باشی قبل از سفرت؟ گفت تازه اولی گفت وای وای تو که دوشنبه میری، چرا بلیت منو شنبه گرفتی، یکشنبه میگرفتی. خیلی عصبانی شدم. گفتم تمام این مدت منو تنها گذاشتی، حالا برای اون یه شب هم نقشه میکشید؟ گفت خب اون (از وجود پری) خبر نداره، واسه دلتنگیه خودش میگه. خیلی دلگیر شدم. بهش گفتم من با این همه تنهایی نباید دلتنگ باشم. اون بی خبره، تو که خبر داری! اگر جای تو بودم، دلم نمیخواست قبل چنین سفری همسرم ازم دلگیر باشه. همسرت دختر همون امام حسینی هستش که داری میری زیارتش. گفت من نباید همه چیز رو به تو بگم. تو خیلی حساس شدی روی او و مثل قدیم ریلکس برخورد نمیکنی. تو تقصیری نداری، او هم تقصیری نداره. چون من تو رو تنها میذارم تو روی او هم حساس شدی. بعد از تلفن کمی فکر کردم. دیدم شاید راست میگه دارا، اگر میذاشت همون شادی دیروزم ادامه داشته باشه، شاید دلگیرم نمیشدم. از طرفی دلم میخواد همیشه و هم چنان و همه جوره مونسش و تنها مونسش باشم...
پی نوشت: با اجازه تون لینک وبلاگ هاتون رو در قالب یکی از صفحات وبلاگ گذاشتم کنار صفحه. مشکلی که نداره؟