در مورد خودتون تصمیم بگیرید؛ جبران میگه: مغزهای بزرگ، در خصوص ایده ها صحبت می کنند؛ مغزهای متوسط، در مورد حوادث بحث می کنند و مغزهای کوچک، درباره مردم!
یکی وقتی خیلی حالت خوبه می تونی بنویسی؛ یکی هم وقتی خیلی حالت بده. وقتی هم مثل حال این روزهای من در سکون و بی اتفاقی باشه، باید سعی کنی هی بکشونیش بالا تا حال خوب حقیقی و درونی برات ایجاد بشه و البته شاید وسط راه حال بد هم بیاد سراغت ها که اونم هر چی نباشه حداقل می تونه قلمت رو راه بندازه. این هفته در کل خیلی کم رنگ بودم. کار خاصی نکردم و هر شب خونه خودمون بودم. تنها. بیشتر اوقات دارا نبود. گاهی بود و خوب بود و گاهی هم مثل خروس جنگی پریدیم به همدیگه. مدت ها بود که دنبال رادیو بودیم. من و ماریا و مامانم. یه رادیوی ساده بدون هیچگونه اکسسوری و ادا و اصول و بالاخره این هفته سه تا خریدیم. خیلی باهاش عشقولانه ام. دوسش دارم. امروز صبح رادیوی جدیدم بهم یاد داد که اگر هر کس در شروع روز بعد از نماز صبحش 11 بار سوره توحید بخونه و در پایان روز هم قبل از خواب 11 بار سوره ی توحید رو بخونه، در اون روز گناه نخواهد کرد. این هفته مشغول مطالعه ی کتابی هم هستم با عنوان سؤال های شما و پاسخ های آیة الله بهجت. خیلی بزرگه! میخوام کلّی ازش بخرم و پخش کنم. البته اونی که تولدش نزدیکه منم و فی الواقع اونی که باید کادو بهش داده بشه منم. گوشی اومد دست تون؟ آی پرّروها! با شمام! معمولاً از همین موقع ها سفارش هام شروع میشه دیگه. چون ترجیح میدم اگر کادو میگیرم، از کادوهام لذت ببرم؛ نه چیزهای غیرقابل استفاده یا تکراری! دور و بری هام هم که منو میشناسن، معمولن با مشورت خودم برام کادو میگیرن و موارد پیشنهادی خودم رو تهیه میکنن. البته بدی این روش اینه که به ندرت سورپریز میشم. مگر اینکه اس ام اس تبریکی از یه دوست قدیمی و دور بیاد و بشه سورپریز اون سالم!! دیروز به ماریا گفتم یک سری ظروف ژاپونئی دیدم که خیلی شیفته شون شدم و برو برام اونارو بخر. البته بهش گفتم فعلن صبر کنه شاید یه چیز دیگه رو بیشتر دلم خواست! به خواهرم هم گفتم دستگاه بخور میخوام. گفت کجا داره؛ بریم با هم بخریم. گفتم همه جا! همه داروخانه ها! دلونگی!!! در مورد مامانم هنوز فکر نکردم. در مورد دارا هم که عمراً. حاضرم هیچی ازش نگیرم اما بهش نگم چیزی برام کادو بگیره (دارا نخون! بفهمم خوندیا!!!) هرچند پارسال خیلی غصه خورده بودم که چرا برام چیزی نگرفته. بعدش چون طبق معمول تنها بود و عشق اولش تهران نبود، مامان اینا و خواهرزاده ها و برادرزاده ها رو گفته بود بیان و برام کادوی سورپریزی هم گرفته بود. منم که کلی شام درست کرده بودم.
پی نوشت1: همه شاد و خوش و نغمه زنان! بالاخره بارون اومد تهرانمون. دیشب. بسلامتی. مداوم باشد...
پی نوشت2: بقول مامان دارا من با غذا ارتباط عاطفی برقرار میکنم. البته اون در مورد دارا اینو میگه. این هفته حسرت یه غذای گرم و پخته رو با خودم به گور بردم. یه چیز ممنوع و مضرّ!!!!
کلیک: سایتی برای کاهش وزن
کلیک: گرافیست ایرانی در فهرست بهترین گرافیست های جهان
کلیک: تشکیل ستاد ویژه «حریم تهران»
کلیک: شرح حدیثی از حضرت امام باقر علیه السلام
کلیک: برای دوست داشتنی ترین نویسنده معاصر در اولین سالروز نبودنش
کلیک: روایت مرندی از مصاحبه میرحسین موسوی با تایم
کلیک: اسراف گناه است یا قتل؟
کلیک: فنون زیر آب زنی
کلیک: پیشینه عزاداری برای امام حسین علیه السلام در میان اهل سنت