هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

پیوند ازلی


شنبه دارای بی خبر زنگ زد به من که: ‌واااای پری!! یه خبر مهم!! امتحانام از پس فردا شروع میشه!

فکر کن! خبر نداشت امتحان داره. خلاصه که آقا دارای دانشجوی من این هفته چهار تا امتحان رو پشت سر گذاشت. یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه شب پیش من بود که درس بخونه. هفته آینده هم همچنان امتحان داره. معمولاً کتاب هایی رو که نداره هم براش اینترنتی پیدا میکنم و به خود انتشارات مربوطه سفارش میدم تا برامون بفرستن. این هفته هم یه کتاب دیگه براش خریدم. هرچند برای یه کتاب سه هزار تومنی باید چهار هزار تومن پول پیک بدیم؛ اما به سرگردونی و ترافیک و کلافگیش می ارزه. نه؟

من و دارا خیلی شبیه هم هستیم. آخر هماهنگی!! خیلی کم اختلاف سلیقه داریم. اون هم توی چیزهای جزیی و بی اهمیت که همیشه هم یکیمون کوتاه میاد. اما توی برخورد با آدم ها بنظرم دارا خیلی بیشتر از من اهل مدارا هستش و خوش اخلاقی. هرچند تا نظرامون یکی نشه، آروم نمیشیم و باید یه نفر بتونه اون یکی نفر رو قانع کنه تا هم نظر بشیم و به آرامش برسیم که این کار رو هم میکنیم.

بعضی وقت ها هم میریم توی کار زورگویی. مثلاً اینکه:

- رئیس کیه؟

- خب معلومه تو!

- خب پس دیگه حرفی نیست!

- چشم!! 

خوبیش اینه که طرف مقابل هم قواعد بازی رو بلده و پررو بازی نمیکنه. چه پری باشه و چه دارا.

غیر از عقیده و سلیقه و افکار و حس و عاطفه و خوشی و ناخوشی، توی بعضی چیزای خاص هم من و دارا به هم شبیه هستیم. مثلاً اینکه پدر و مادر من و پدر و مادر دارا هر چهار نفر توی یک شهر به دنیا اومدن. ( و اون شهر تهران نیست). جالب نیست؟! یا اینکه من و دارا هر دو توی یک بیمارستان به دنیا اومدیم. فقط دارا از بین خواهر و برادرهاش توی اون بیمارستان بدنیا اومده و من هم که همونجا. این هم خیلی برام جالبه و حس عمیقی از لذت و هماهنگی بهم میده. یا اینکه من و دارا سال ها قبل از آشنایی مون به یک دانشگاه میرفتیم. البته دارا توی اون دانشگاه کارمند بوده و من برای مطالعه به کتابخونه ی اون دانشگاه میرفتم. انگار از قبل از بدنیا اومدنمون و از روز اول زندگیمون و بعد در طول زندگیمون خدا هی میخواسته ما دو تا رو به هم برسونه. تازه یه شباهت دیگه هم داریم. اینکه هردومون پوست خوب و خوشرنگی داریم که همرنگ هم هست. هرچند من فقط یک درجه روشن ترم. دارا عشقولانه نگام میکنه و میگه: میدونی چشمات چه رنگیه پری؟ میگم چه رنگی؟ میگه رنگ چشمای من!!

 

 

 

پی نوشت: همـــــون الان که اینا رو می نوشتم دارا زنگ زد و گفت: ســـلام؛ چون می دونستم دلت برام تنگ شده اومدم بهت زنگ بزنم. گفت بعدازظهر میام پیش تو. گفتم که درس بخونی؟ گفت نه میام پیش تو! فردا میام که درس بخونم...