هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

یا امام رضا


دیشب بعد از ١٣ شب که دارا کنارم بود، تنها خوابیدم. برام سخت بود. چهارشنبه صبح زود دارا رفت شهرستان. نمی دونم هم کی برمیگرده چون بلیط برگشت نگرفت. فامیلاش کلی شاکی شده بودن که چرا سه شنبه بعد از تموم شدن کارت نمیای. من ازش خواستم چهارشنبه بره تا یک شب دیگه کنار هم باشیم. دارا یواشکی در گوشم میگه: اونا که نمیدونن من اینجا گرفتاری دارم. زن و بچه دارم...

نمیدونم دوباره کی اینطوری پیش بیاد تا با هم باشیم و زندگی کنیم. فکر نکنم حالا حالاها باشه. کاش زود باشه. دیروز یه اس ام اس فرستاد. امروزم یکی دوتا اس ام اس رد و بدل کردیم. غمگین نیستم. دلم گرفته...

پشت دست هام رو می گیرم جلوی صورتم و زل می زنم بهشون. توی آینه خیره خیره به هر نقطه ی صورتم نگاه می کنم. عوض شدم. فرق کردم. فرق جوونی و پیری رو می بینم. گذشت سال ها و سال ها رو می بینم. دور شدن طراوت و تازگی جوونی رو می بینم. خط هایی که به صورتم اضافه شده رو می بینم. به همه ی اینها فکر میکنم. خیلی فکر میکنم. به جوونی. به گذشتن عمر. به مَن نُعمّرهُ نُنکّسهُ فِی الخَلق و به خدا فکر میکنم و به بزرگیش و به کوچیکیه خودم در مقابلش. به ناتوانیم و به ملکوتش. به اینکه من هیچ کاری ازم بر نمیاد. نمی تونم خودم رو جوون کنم. نمی تونم دوباره متولد بشم و یک ساله باشم. نمی تونم اراده کنم و چیزی رو که می خوام داشته باشم، مگر اینکه خدا بخواد. می ترسم. از بزرگیه خدا و از کوچیکیه خودم می ترسم. خدایا بهم رحم کن. من از تو به تو پناه میارم. می ترسم. بغلم کن...

دلم برای امام رضا علیه السلام تنگ شده؛ خیلی... برای چشماش... برای نگاهش...

 

 

 

پی نوشت: راستی هیچ توجه کردید آیکون هوای آنلاین تهران رو اضافه کردم به وبلاگم. خودم کلی ذوق می کنم.

تجربه نوشت: یک ازدواج  مناسب و عاشقانه، نقش بسزایی در میزان اعتماد به نفس و عزت نفس شما دارد.