هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

قسمت چهارم



خب تا کجا گفتم...

تا اونجا که زن اول دارا از رابطه ی ما خبردار شده بود دیگه. چندین بار تلفنی حرف زدیم. سه تایی کلی درگیری داشتیم. دختره زنگ میزد به مامان من و اعصابش رو بهم میریخت و منم ناراحت میشدم و به من میگفت یا مامانت رو انتخاب کن یا دارا رو. خلاصه که اون ایام، مدام در ارتباط بودیم با هم. من و دارا سعی میکردیم واقعیتی رو که در زندگیمون ایجاد شده بود، برای زن اولش روشن کنیم. (درسته که میگن گاهی آدم ها حاضر نیستن واقعیت رو قبول کنن و ترجیح میدن بهشون دروغ گفته بشه). خیلی باهاش حرف زدیم. او رفتار ما و حرف های ما رو دیده و شنیده بود و از ته قلبش عشق ما رو باور داشت. هنوز هم باور داره. اما پذیرفتن این قضیه برای زنها محاله. میدونید که!

من خیلی سعی می کردم هوای دختره رو داشته باشم. خیلی باهاش مهربون و با ملایمت رفتار می کردم و هرچی میگفت گوش میکردم. گاهی برای اینکه دلش رو بدست بیارم، دارا رو از خودم ناراضی میکردم. یادمه دارا جلوی او برای من اس ام اس می فرستاد. بعد دختره بلافاصله اس ام اس می فرستاد که دارا چی فرستاد برات؟ منم راستش رو میگفتم. حرفای معمولی. مثل یادآوری چیزی یا مسائل کاری. دارا شاکی شده بود. عصبانی بود. بهم میگفت خوشم نمیاد این کار رو میکنی.

بعد از این همه حرف زدن و کشمکش، یه شب قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم. من، برای اینکه نمیخواستم اون دختره حس بدی داشته باشه، به دارا گفتم نمیخواد بیای دنبالم. من با ماشین خودم میام و شما هم خودتون بیایید. اون زمان من 206 داشتم و دارا پراید. توی یکی از پارک های تهران قرار گذاشتیم. پارک صدف. الان یادم نیست کی زودتر رسید. اما یادمه دختره خیلی شاکی شده بود که چرا من با ماشین خودم رفته بودم. به دارا گفته بود: پری چقدر مغروره! لابد سختش بوده من جلو بشینم و اون عقب. (بنظر من ذات این حرف یعنی پری سختش بوده منو بعنوان اولی بپذیره؛ یعنی خودش ته دلش پری رو بعنوان دومی پذیرفته بوده و دلش میخواسته جایگاهش بعنوان اولی تثبیت بشه). اما خدا میدونه من بخاطر خودش این کار رو کردم. من که از خدام بود به دارا نزدیک تر باشم. (اعتراف میکنم الان 100 برابر بیشتر دارا رو دوست دارم) و عاشق بچه هم که هستم و اون زمان پسرشون یه نوزاد چند ماهه بود و همراهشون بود.

توی پارک دارا بچه رو بغل کرد و رفت دور دورا و من و دوستم! نشستیم روی یه نیمکت و نیم ساعتی حرف زدیم. راستش همه ی حرفامون یادم نیست. یادمه قبل از هرچیز ازش پرسیدم دلت میخواست ببینی من چه شکلی هستم؟ دختره در کل توی جبهه بود. با عصبیت گفت نه! چرا باید دلم میخواست؟ گفتم همینجوری. ببینی این پری چه شکلیه. (معلومه که از خداش بود منو ببینه تا مطمئن شه ازش خوشگلترم یا نه! مگه نه؟) بعد هم در مورد همین مسائل خودمون حرف زدیم. من واقعن از صمیم قلب بهش گفتم چرا اینقدر دارا رو تنها میذاری؟ دارا مرد خانواده است. روحیه اش فرق داره. باز بهم حمله کرد که: میذارم که میذارم! این به خودم مربوطه! قرار نیست دیگران توی زندگی من دخالت کنن! خوشحالم که همه ی دوستان و فامیل دارا هم مُدام در حال سرزنش زن اولش هستند بخاطر همین موضوع و البته هنوز هم به همه همونجور جواب میده که به من جواب داد.

یادم نیست هوا سرد بود یا میخواست بچه اش رو شیر بده که پاشدیم بریم توی ماشین. گفتم بریم توی ماشین من. باز دارا تنها رفت توی ماشین خودش و من و دوستم رفتیم توی ماشین من. باز یادم نیست چیا گفتیم. داشت به بچه اش شیر میداد. ازش پرسیدم می تونم بچه ات رو بغل کنم؟ موافقت کرد و بچه رو داد بغلم و منم کلی ذوق کردم. دیگه ملاقات تموم شد و بعد از خداحافظی من سریع گازشو گرفتم و رفتم. یه کم دور شده بودم که دارا زنگ زد به موبایلم که پری کجایی؟ (زن اول) میگه کجا رفتی؟ (زن اول) میگه وایسا ما پشت سرت بیایم. دیروقته. (زن اول) میگه خوب نیست تنها بری. ساعت حدود 10 شب بود بنظرم. صبر کردم تا بهم رسیدند و تا دم خونه خواهرم باهام اومدند و بعد هم رفتند.

راستش من اون زمان مدام فکر میکردم من هرچقدر هم که دارا رو دوست دارم، اما باید خودم یک زندگی دیگه ای تشکیل بدم و با یک مرد دیگه ای ازدواج کنم. هم بخاطر زن اولش و هم بخاطر خودم. فکر نمی کردم که من باید زن دارا باشم. اصلن تصور نمی کردم روزی زن دوم باشم. فکر میکردم این عشق و این رابطه هرچی که هست، باید تموم بشه. فکر میکردم منم باید زندگی مستقل داشته باشم. عروسی داشته باشم. خونه داشته باشم. بچه داشته باشم. فامیل شوهر داشته باشم. از طرفی نمی تونستم برای همیشه به این رابطه ی پنهانی ادامه بدم. چون خانواده ام هم فکرهای دیگه ای برام داشتن. مثل هر دختر معمولی دیگه. دارا هنوز که هنوزه از این موضوع شاکیه. میگه من از روز اولی که تو رو دیدم، خواستمت. اما تو تنهام گذاشتی.

من و دارا خیلی سعی کردیم بارها و بارها که همه چیز رو تموم کنیم. چندین بار هم این کار رو کردیم؛ اما نمیشد. یک کشش نامرئی، هر دفعه دوباره ما رو بهم میرسوند. مخصوصاً که محل کارمون هم یکجا بود و هر روز مجبور بودیم همدیگه رو ببینیم. اما تا جایی که می تونستیم محدودش می کردیم. گاهی کار به جایی می رسید که فقط ماشین همدیگه رو توی حیاط می دیدیم و دارا هم توی جلسه ها نمیامد تا با هم روبرو نشیم و دست آخر هم محل کارش رو عوض کرد. من خودم خیلی بهش فشار آوردم تا محل کارش رو عوض کنه.

خلاصه که بعد از اون، بازم مدام کشمکش بود و اینها همه در نیمه اول سال 1386 اتفاق افتاد و بعضی ماجراهاش رو جسته و گریخته توی پست های قبلی نوشتم. تا اینکه در شهریور اون سال بابای من مُرد. منم فشار روانی زیادی بهم وارد شد. در واقع فشار دو طرفه داشتم. هم مرگ بابام و هم درگیری با زن اول دارا و دست و پا زدن توی این رابطه ای که داشتم. بعد از مردن بابام و بعد از اون همه تلاش که من و دارا برای جدایی کرده بودیم، طی یک تصمیم بشدت ضربتی و محکم و شدید و بی رحمانه، و بخاطر ناتوانیم برای تحمل استرس بیش از حدی که از درون و بیرون و چند جانبه روم بود و بشدت خارج از توانم بود، رابطه ام رو با دارا قطع کردم...

 

 

 

پی نوشت1: بچه ها! کباب تابه ای چجوری می پزن؟ پری با این همه ادعا، بلد نیست غذای به این ساده ای رو درست کنه. واقعن که!

پی نوشت2: بچه ها! ته اُتو رو چطوری تمیز میکنن؟

پی نوشت3: دارا دیشب زنگ زد گفت قراره دوشنبه برگرده تهران. حالا اگر باز عقب نیافته. خیلی دلم براش تنگ شده. یعنی خیلیا. آخه من در کل و تمام مدت، مانند یک بچه کوآلای یتیم از گردن دارا آویزونم. فکر کن چقدر برای یه بچه کوآلای یتیم سخته که از مادرش دور شه! فکر کن! اگه فهمیدی چقدر براش سخته، می تونی درکم کنی.

پی نوشت4: من یه مرض بد گرفتم. به دارا گفتم برام یه تل پهن بخر. بعدش هم بهش گفتم هرچی برای خودت میخری برای منم بخر. من خودم واقعن همین کار رو میکنم. میدونم دارا نمیخره و حسم بده. فکر میکنم این خیلی زشته که آدم برای خودش بخره و برای زنش نخره. حسم بده... قُل اَعوذُ برَبّ النّاس...مَلِکِ النّاس...ِالهِ النّاس...مِن شرِّ الوَسواسِ الخَنّاس...الّذی یُوَسوسُ فِی صُدور النُاس... من الجنّهِ و النّاس...