خیلی راحت... خیلی...
هم سن و سال خودمون بود؛ دیگه نیست... از آشناهامون بود؛ دیگه نیست... بقول دارا همیشه خنده رو بود؛ دیگه نیست... باسواد بود؛ دیگه نیست... مومن و نجیب و چشم پاک بود؛ دیگه نیست... شاد بود؛ دیگه نیست... سرزنده بود؛ دیگه نیست... جوون بود؛ جوون بود؛ جوون بود؛ جوون بود؛ دیگه نیست... هم سن و سال خودمون بود؛ دیگه نیست... باورش خیلی برامون سخته. خیلی... اینکه الان دیگه زنده نیست. اینکه الان دیگه زیر خاکه. اینکه زندگی جدیدش شروع شده. هی یادمون میاد و هی دلمون میسوزه. هی دلمون خیلــــــــی می سوزه و نمی تونیم نگیم آخی... بچه... دو سال از ازدواجش نمیگذشت. یادته روزی که شیرینی عقدش رو خوردیم؟
ایست قلبی و دیگه تمام... محمد فضائلی... روحش شاد و دعای امام حسین علیه السلام به دنبالش و صبر نصیب خانواده اش...
اللّهمَ صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرَجَهــُـــــم
کلیک: مراسم ختـــــم
پی نوشت: نوشته ی افسانه رو درباره ملاقات زن اول و زن دوم بخونید