هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

دوربین... حرکت!!


یکشنبه:

دارا عصر اومد و تا 9 شب توی تعمیرگاه بودیم که به ماشینامون یه کم سر و سامون بدیم. مکانیک به دارا گفت صبح دوباره ماشینت رو بیار.

 

دوشنبه ی تــــــعطیل:

صبح. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. دارا در حال بردن ماشینش به مکانیکی هست...

دارا: زن اول گیر داده بیاد باهام مشهد. میگه سه ساله منو نبردی مشهد!!

پری: عید مشهد بودین.

دارا: نبودیم.

پری: عید پارسال. 88...

دارا و پری خداحافظی میکنند

 

عصـــــر. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. دارا میخواد بره ماشینش رو از مکانیکی تحویل بگیره.

پری: راستی اگر میخوای با اونا بری مشهد برو. مهم نیست.

دارا (در حالیکه نشسته توی تاکسی و نمی تونه خیلی اوپن صحبت کنه): اصلاً اصلاً. این حرف ها نیست...

پری: بهرحال... دیدی که صبح هم که بهم گفتی، نق نزدم.

دارا: امروز بهت گفتم؟ صبح؟

پری: آره. یادت نیست؟

دارا: کجایی؟

پری: خونه مامان. دارم میرم خونه خودمون ولی. با مامان و آبجیم.

دارا: بیا دم تعمیرگاه دنبالم. ماشینم امشب باید بمونه توی مکانیکی.

 

شب. خونه ی پری و دارا

به سختی یک ربع میشه که دارا اومده.

دارا (زیر لبی به پری): میخوام برم. میخوام برم.

پری: چیزی نمیگه. فقط دستاشو حلقه میکنه دور دارا و بهش میچسبه. مثله... نه بی ادب! مثله همون کوآلا...

پری: دوست نداری همه چیز علنی بشه تا بتونی عادل باشی و پیش منم بمونی؟

دارا: آره (قیافه اش میره توی هم)

سکـــــــــــــوت

پری: عنقی؟ از حرفم دلخور شدی؟

دارا: نه! حرف منطقی که دلخوری نداره...

دارا میره...

 

صبح سه شنبه. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. هر دو سر کار هستند...

پری: دارا؟

دارا: هوم؟ جان؟

پری: من یه کم از کار دیشبت ناراحت شدم.

دارا: کدوم کار؟

پری: اینکه کمتر از یه ربع موندی و سریع هم گفتی باید برم باید برم.

دارا: معذرت میخوام.

پری: (چیزی نمیگه - چون عذرخواهی باید توی عمل باشه، نه حرف)

خداحافظـــــــــــ

خداحافظـــــــــــ