یکشنبه:
دارا عصر اومد و تا 9 شب توی تعمیرگاه بودیم که به ماشینامون یه کم سر و سامون بدیم. مکانیک به دارا گفت صبح دوباره ماشینت رو بیار.
دوشنبه ی تــــــعطیل:
صبح. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. دارا در حال بردن ماشینش به مکانیکی هست...
دارا: زن اول گیر داده بیاد باهام مشهد. میگه سه ساله منو نبردی مشهد!!
پری: عید مشهد بودین.
دارا: نبودیم.
پری: عید پارسال. 88...
دارا و پری خداحافظی میکنند
عصـــــر. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. دارا میخواد بره ماشینش رو از مکانیکی تحویل بگیره.
پری: راستی اگر میخوای با اونا بری مشهد برو. مهم نیست.
دارا (در حالیکه نشسته توی تاکسی و نمی تونه خیلی اوپن صحبت کنه): اصلاً اصلاً. این حرف ها نیست...
پری: بهرحال... دیدی که صبح هم که بهم گفتی، نق نزدم.
دارا: امروز بهت گفتم؟ صبح؟
پری: آره. یادت نیست؟
دارا: کجایی؟
پری: خونه مامان. دارم میرم خونه خودمون ولی. با مامان و آبجیم.
دارا: بیا دم تعمیرگاه دنبالم. ماشینم امشب باید بمونه توی مکانیکی.
شب. خونه ی پری و دارا
به سختی یک ربع میشه که دارا اومده.
دارا (زیر لبی به پری): میخوام برم. میخوام برم.
پری: چیزی نمیگه. فقط دستاشو حلقه میکنه دور دارا و بهش میچسبه. مثله... نه بی ادب! مثله همون کوآلا...
پری: دوست نداری همه چیز علنی بشه تا بتونی عادل باشی و پیش منم بمونی؟
دارا: آره (قیافه اش میره توی هم)
سکـــــــــــــوت
پری: عنقی؟ از حرفم دلخور شدی؟
دارا: نه! حرف منطقی که دلخوری نداره...
دارا میره...
صبح سه شنبه. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. هر دو سر کار هستند...
پری: دارا؟
دارا: هوم؟ جان؟
پری: من یه کم از کار دیشبت ناراحت شدم.
دارا: کدوم کار؟
پری: اینکه کمتر از یه ربع موندی و سریع هم گفتی باید برم باید برم.
دارا: معذرت میخوام.
پری: (چیزی نمیگه - چون عذرخواهی باید توی عمل باشه، نه حرف)
خداحافظـــــــــــ
خداحافظـــــــــــ