امروز هم یک پنجشنبه ی با دارا داشتم. خدا رو شکر! صبح رفتم سر کار چون روز شیفتم بود. کمی دیرتر دارا زنگ زد گفت که خواب موندم و به دانشگاه نرسیدم. میرم کارواش و بعد هم میرم خونه مون.
تا ظهر سر کار بودم. ظهر دارا زنگ زد گفت من ناهار درست میکنم تا تو بیای. دیگه رفتم خونه. پیاز و سیب زمینی خریده بود و داشت زرشک پلو درست میکرد. حدود یک و نیم ناهار آماده شد. دارا خیلی زحمت کشیده بود و بقول خودش خیلی تند تند عمل کرده بود. ناهار خوردیم و خوابیدیم تا ساعت ٣ حدوداً. دارا بلند شد و نماز خوند و سریع السیر رفت که بره دانشگاه.
خیلی غمگین بودم. از اینکه باز نشد که درست و حسابی در کنار هم باشیم و رفت تا غروب شنبه که دارا خسته و اعصاب خورد از اداره بیاد و یک ساعتی سُک سُک کنه و زود هم با استرس بره. آماده شده بودم برم خونه ی مامانم که دارا زنگ زد و گفت کلاس این ساعتم در کل حذف شده! ای خدایا! چه خوب به داد دلم رسیدی! دمت گرم!
دارا اومد خونه و چای خوردیم و رفتیم بیرون کمی خرید کردیم تا ساعت ٧ و نیم که دارا دیگه رفت و منم رفتم خونه ی مامانم. خدایا سپاس! روز خوبی داشتیم...
گاهی با خودم فکر میکنم پری آرزوت چیه؟ اون چیزی یا اون چیزایی که فکر میکنی دیگه ته تهشه و نهایت رضایت رو برات بدنبال داره چیه؟ اون چیزی که برآورده میشه و میاد توی دستت و تا عمق روحت نفوذ میکنه. گاهی فکر میکنم من خیلی چیزا دوست دارم. خیلی چیزا میخوام. دنبال خیلی چیزام. مادی و معنوی. با خودم فکر میکنم و به خدا میگم. اینکه خب.. خیلی چیزایی که دنیایی و این دنیایی هستن و من میخوامشون و ندارمشون و تا روز مرگم هم نمی تونم داشته باشمشون، دیگه چه فایده بعد از مرگم بهم بدن. اصلن میدن؟ اصلن اگه بدن همون لذت و رضایتی رو برای من داره که اگر توی این دنیا هم داشتمشون، نصیبم میشد؟ بعضی چیزا بنظرم خیلی ساده و خیلی خیلی این دنیایی هستن. مثلن اینکه من عاشق اینم که با دارا توی جاده های بارونی ماشین سواری کنیم. من عاشق اینم که با دارا با کشتی دور دنیا بگردیم. من عاشق اینم که با دارا یک مدرسه ی خیلی خیلی بزرگ شبانه روزی داشته باشیم وسط یه باغ چند هزار هکتاری و خودمون دوتا سرپرست بچه ها باشیم. من عاشق اینم که خونمون یه خونه ی قدیمی باشه با هشتی و پشتی و حوض و ارسی. من عاشق اینم که با دارا بریم استخر یا توی دریا شنا کنیم. عاشق چیزای دیگه ای هم هستم که نمیگم چون بقول سیندرلّا اگه آرزوهاتو به کسی بگی، دیگه برآورده نمیشه. من عاشق خیلی چیزام. اما نمی تونم همه شون رو داشته باشم. خدا یه حرف خیلی خوبی زده که بدجوری حال آدمو خوب میکنه. در سوره یاسین همونجا که من اسم وبلاگم رو ازش برداشتم و فکر میکنم تنها جایی باشه توی قرآن که عبارت «هم و ازواجهم» اومده، خدا میگه: هرچی هرچی هرچی که بخواین بهتون میدم. هرچی.. بدون هیچ مرزبندی..
اول اینکه بگم حورالعین که مردم عادت دارن بهش گیر بدن، عمراً به پای همسران همین دنیاییه آقایون نمیرسه:
در سوره «یاسین» میخوانیم:
هُم وَ اَزواجُهُم فِی ظِلالٍ عَلَی الأرآئِکِ مُتّکِئون (۵۶)
آنها و همسرانشان در سایه های (قصرها و درختان بهشتی) بر تخت ها تکیه زده اند
لَهُم فیهـــــــا فاکِهَةٌ وّ لَهُم مّا یَدَّعـــــون (۵٧)
برای آنها در بهشت میوه ی بسیار لذت بخشی است و هرچه بخواهند در اختیار آنها خواهد بود
سَــــــــلامٌ قَولاً مِّن رّبِّ رَّحیم (۵٨)
بر آنها سلام و درود الهی است؛ این سخنی است از سوی پروردگاری مهربان
پی نوشت١: گیر ندین!! یادم نرفته که همه چیز مشروط بر اینه که لایق جنات نعیم بشیم و بعد بسم الله... انشالله...
پی نوشت٢: توی بعضی کشورها مردم دیوار آرزوها دارن. مردم آرزوهاشون رو روی یک کاغذ می نویسن و میچسبونن به دیوار. نتیجه ی باحالی داره. دوست دارم.
پی نوشت٢: چند تا از اون آرزوهای رویایی بگین ببینم باهام مشترکین یا نه؟
کلیک: متاسفم که ناراحتت کردم
کلیک: مرموز باشید تا جذاب تر به نظر برسید
کلیک: 40 درصد مردم سر یارانه خود داد می زنند
کلیک: به شیوه زندگی انتخابی خود عشق بورزید
کلیک: شاد باشید تا همسرتان شاد باشد
کلیک: اصلاح نفس؛ واجب فوری
کلیک: کسالت و تنبلی؛ مانع برکات
کلیک: تأثیر امواج تلفن همراه بر سلامت انسان