هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

عشق و گلای اطلسی


سلام

این روزها، روزهای معمولی بهاری هستند. روزهای بهاری، روزهای فروردینی، روزهای نوروزی... روزهای هوای خوب و آرامش و لم دادن و چُرت بهاری... منم دوست دارم از روزهام بنویسم؛ فقط از روزهام. همین. برای خودم، برای دلم، برای دیگران، یا برای... نمیدونم. هوای تهران خیلی خوشگله. تمیز و براق. کوه های شمرون انگار نشستن وسط اتاقت.

امروز چند شنبه است؟ سه شنبه بنظرم! جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه و امروزم بدون دارا بود. یعنی یه چی میگم و یه چی می شنوینا. حتی صداش رو هم نشنیدم و هیچیه هیچی. نمی دونم هم این وضعیت تا کی قراره ادامه پیدا کنه. اصلاً نمی دونم تهرانه یا رفته شمال یا جای دیگه. هیچی نمی دونم. هیچ خبری ازش ندارم. فقط دیروز یه اس ام اس فرستاد که نوشته بود: ‌من زنده ام. نشده تماس بگیرم...

خودم هم روزهای معمولی داشتم. با شکرستان و کلاه قرمزی خیلی حال میکنم. وااااااااای... مخصوصاً فامیل دور... یعنی شخصیت این عروسک دیوونه ام کرده. عاشقـــــــــشم. البته بره و پسر عمه زا و بقیه هم خوبن؛ اما این فامیل دور نمونه است!

دیروز لواسون بودیم. یه کم گل خریدم. یه دونه گلدون پلاستیکی سفید خریدم از این مستطیل ها و توش رو گفتم باغبونه پر از اطلسی کرد. یکی دیگه همین شکلی داشتم از قبل که اونم پر از شمعدونیه. یک گلدون حُسن یوسف هم خریدم برای اتاق. آخ جون!! گل خیلی دوست دارم. می خوام شمعدونی ها و اطلسی هام رو بذارم روی بالکن خونه مون. بعد ازشون عکس میگیرم و به شما هم نشون میدم. خب؟؟؟ آخه خودم خیلی بیشتر دوست دارم دوستام چیزایی رو که دوست دارم ببینن.

یه موضوعی فکرم رو مشغول کرده. صبح قلبم درد گرفت بس که بهش فکر کردم. خب... من تصمیم دارم و خیلی هم سعی میکنم که وقتی دارا اومد پیشم، نق نزنم و شکایت نکنم و خلاصه آرامش و فضای شاد رو حفظ کنم. اما خب آدمیزاده دیگه! ممکنه یهو دلم از چیزی بگیره. مخصوصن که این همه مدت هم تنها و بی خبر موندم و روحیه ام حساس تر و شکننده تر شده. خیلی می ترسم دارا یهو بهم بپره و بگه خسته شدم از دست شماها. هیچ وقتی برای خودم ندارم. همش باید به دیگران سرویس بدم. خب دارا هم داغون میشه چون اون طرف خیلی اذیتش می کنن همه شون. اما خودم دیدم که چطور سر من داد می زنه و با اون طرفیاش با آرامش حرف میزنه. یعنی من اون هفته خودم کنار دارا بودم که زن اولش ۶ بار بهش زنگ زد و هر بار دارا سر سوزن هم با عصبانیت و صدای بلند باهاش حرف نزد. همون فرداش، اولین باری که با من حرف زد داد و بیداد کرد و گفت عصبی هستم. زورش به من میرسه! ناراحت خودشم میگه که زورم به تو میرسه! همین دیگه! می ترسم جمع ببنده و اعصاب داغونش از فشارهای اون طرفش رو باز بخواد سر من خالی کنه و من می ترسم تحمل نکنم. تحمل نکنم یعنی خیلی غصه بخورم. چون دقیقن من حتی ارتباط اس ام اسی هم باهاش نداشتم؛ چه برسه به آزارهای کذا... چه میدونم... خدا کمکم کنه... می تونم بیخیال شم؛ اما فکر اینکه این رفتار و این برخورد خیلی نامردیه،‌ دیوونم می کنه.

 

 

 

پی نوشت: برجسته کردن و بولد کردن کلمات کلیدی رو از سپیده یاد گرفتم. بنظرم خیلی موثره توی القای حس اصلی نویسنده.