هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

آشتی کنون


اون روز دلم طاقت نیاورد و ساعت 6 عصر گوشیمو روشن کردم. ده دقیقه بعد دارا زنگ زد.

پری: سلام

دارا: سلام...چه عجب!!!!!!

پری (خودشو زده به اون راه!!): چی عجب؟

دارا: گوشیتو روشن کردی!

پری (هنوز توی اون راهه!!): خیلی وقته روشنش کردم.

دارا: آهااااان!!! لابد پنج دقیقه است دیگه؛ نه؟

پری: نمی دونم...

دارا: برات عجیب نیست سر کلاس نیستم؟ تا 7 و نیم باید سر کلاس باشم، یادته؟

پری: چی شده؟

دارا: دیوونه شدم!! هر چی گشتم کلاسم رو پیدا نکردم و توی بُرد هم شماره ی کلاس رو نتونستم پیدا کنم. آخر کلافه شدم و دارم برمیگردم. دارم میام پیشت.

پری: اگه دوست نداری نیا

دارا:‌ باشه پس نمیام...

خونه ی مامانم بودم و خواهرم هم بود. بعد از قطع کردن تلفن گرفتم خوابیدم. در اتاق رو بسته بودم و حوصله نداشتم. تقریباً یک ربع بعد دارا رسید و خیلی سریع اومد توی خونه و شلوغ کرده بود که: پری؟؟؟ پری؟؟؟ مامان پری کجاست؟؟؟

اونقدر با عجله اومده بود توی خونه که خواهرم فرصت نکرده بود از آشپزخونه بره بیرون و چادر نماز مامانم رو گرفته بود جلوش و دستاش رو گرفته بود بالا. دارا فکر کرده منم و رفته طرفش که بغلش کنه. مامانم میگه بهش گفتم وای دارا جان این پورانه. پری توی اتاق خوابیده. دوباره دارا شلوغ کنان: پس خانوم من کو؟ پری کو؟ عیال من کو؟؟؟؟ پری؟؟؟؟؟

و اومد توی اتاق و با روی بسیار گشاده و اخلاق نیکو یه عالمه بوسم کرد و منو برد توی اتاق پیش بقیه. بعدش هم من و مامانم رو برد بیرون برای چند تا کار و خرید. روزهای بعدی هم هر روز صبح ها و عصرها اومد دنبالم و منو رسوند. صبح ها از خونه ی خودش، به خونه ی مامان من، به محل کار من و بعد به محل کار خودش. عصرها از محل کارش، به محل کار من، به خونه ی مامان من و به خونه ی خودش. یعنی روزی دو بار توی چهارگوشه ی شهر می چرخه دارا. حالا نه به این شدت!! خیلی چهارگوشه هم نمیشه؛ اما با این همه ترافیک که آدمو دیوونه میکنه، خیلی از این کارش شرمنده ام و خیلی خیلی بیشتر سپاسگزار...

پست قبلی پرطرفدارترین پستی بود که تا حالا نوشتم. نمی دونستم نوشتن از بگومگو اینقدر بیشتر از عشقولانه طرفدار داره. واقعن ترکوندین.

خیلی خوشحالم از اینکه این همه دوست و این همه دوست خوب دارم. تک تک تون برام مهم هستید و حواسم بهتون هست. برای همینه که دلم میخواد اگر برام می نویسین، با اسم بنویسن. اگر هم با اسم های رایج تری مثل فاطمه، مینا، مینو، مریم، سحر، بیتا، زهرا، عسل، سارا، میترا و ... می نویسین، لااقل آدرس ایمیل هم بذارین یا یک پسوند یا پیشوند تا من بشناسمتون.

 

و اما... امروز هم یک پنجشنبه ی با دارا داشتم و خیلی لذت بخش و آرام بخش و زیبابخش و دوست داشتنی بود و من خودم تعجب میکنم که من چرا شاکی میشم. بعد فکر میکنم خب چیزه خوب، بیشتر باشه بهتره دیگه؛ نه؟

ساعت 11 و نیم دارا زنگ زد که کلاسم تموم شده و دارم میام. 12 رسید و یک چای خورد و آبی به سر و صورتش زد و رفتیم بیرون. عکاسی کار داشتم و یه کفش هم دیده بودم که رفتیم و تک سایز بود و نشد بگیرمش. برگشتیم خونه ناهار خوردیم و نماز رو دو نفری به جماعت خوندیم و خوابیدیم تا 4 عصر. وقتی بیدار شدیم، برس سرم رو دادم به دارا که موهام رو شونه کنه. خیلی این کار رو دوست داره و من هم همینطور. ساعت 5 رفتیم خونه ی خواهر بزرگم. کمی حالش خوب نیست و برای احوالپرسی رفتیم و همه ی خواهر و برادرها هم اونجا بودن. بعد هم با دارا و من و خواهری دیگرم رفتیم مرکز خرید و من یک کیف و یک کفش خریدم که خیلیییییییی دوسشون دارم. 8 و نیم دارایم رفت و من موندم و یک عالمه قلب تپنده ی قرمز دور و برم و دل و روحی مشتاق و چشمون پلک زنونه مژه بلند...

 

 

پی نوشت1: برای شما که به اسم "یه آدم" برام کامنت خصوصی گذاشتین: حرفاتون رو قبول دارم. نگاهتون خیلی نزدیک به واقعیته زندگیه ماست. دوست دارم کامنت تون رو منتشر کنم. اما چون نخواستید، توی یک پست دیگه خودم بیشتر درباره اش می نویسم. اینو گفتم که بعدن بهم نگین متقلب!! اگر خانوم هستید، خیلی میخوام که باز هم با هم گفتگو داشته باشیم و اگر آقا هستید از لطف تون ممنونم و مایل به ادامه ی درددل نیستم. ممنونم.

پی نوشت2: لوگوی برترین وبلاگ ماه رو دیدین گذاشتم؟ طرز کارش این طوریه که روش کلیک می کنین و بعد هم روی کلمه ی vote کلیک می کنین و بدین ترتیب به وبلاگ من رأی میدین. بعد اگر این ماه، وبلاگ من به عنوان وبلاگ برتر انتخاب نشد، همه مون با هم میریم تحصن و شورش و سکوت و اعتراض و تجمع قانونی که: رای من کو؟ باباجان ور ایز مای وُت؟

پی نوشت3: من حالم خوب شد. الحمدُلله رب العالمین... قضیه عمل، تیغ جراحی و اینا نبود. توی پست بعدی درباره اش می نویسم. دعوام نکنین که شلوغش کردی آآآ... موضوع برای خودم خیلی مهم بود و هست.