هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

تهران.موج رضایت.صدای زندگی


29اردیبهشت که دارا از مأموریت برگشت، پنجشنبه بود. اون پنجشنبه و پنجشنبه ای که ۵ خرداد بود و پنجشنبه ی آینده که ١٢ خرداد باشه، از اون پنجشنبه های همیشگیه با هم بودنه من و دارا نبود و نیست. در عوض، تمام این ٢٠ شب و روز شبیه زن و شوهرهای عادی کنار هم بودیم و زندگی کردیم. البته خیلی هم عادی و معمولی نبودیم؛ درجاتی بهتر از معمولیه خالی خالی!

اوایل دارا وقتی اینجوری تنها می موند، یک شب در میون یا چند شب درمیون، میرفت خونه ی مامانش یا رفقاش. ولی الان دیگه با هم بودنمون رو با هیچ چیز عوض نمیکنه؛ البته اون موقع هم عوض نمیکرد. اما حالا بقول خودش، زندگیمون خیلی براش جدی تر شده و دیگه هم اضطراب دخالت آدما رو نداره.

قرار بود خانوم اولیه دیروز برگرده تهران که خودش قراره خودش رو بهم زد و حالا رفت تا آخر هفته که ببینیم چی میشه؛ الحمدلله!‌ دیروز خودش به دارا گفت: نری زن بگیری!! گویا او هم لزوم وجود یک زن رو توی زندگیه دارا احساس کرده؛ فقط یک زن، مثل هر مرد معمولیه دیگه. دارا هم بهش گفت:‌ چرا نرم زن بگیرم؟

چند روز قبل هم خانوم اولیه به دارا گفت: همسایه پایینی زنگ زد بهم و گفت هر وقت که تو نیستی، آقا دارا یک شب هم خونه نمی مونه! دارا هم فقط حرص خورد و عصبانی شد از فوضول بودنه همسایگان. اون موقع ها که کمتر میامد پیش من، حساب همسایه پایینی رو هم میکرد و حوصله سوال و جواباش رو نداشت. اما کم کم به این نتیجه رسید که این خیلی غیرمنطقی و احمقانه است که بخواد برای کاراش به یک غریبه ی بی ربط توضیح بده و عامل مزاحم رو خاموش کرد.

یادم میاد یک شب با من و دارا و ماریا و شویش رفته بودیم سینما، فیلم «دعوت». همین بانوی همسایه ی فوضول زنگ زد به موبایل دارا و اعصابش رو بهم ریخت که کجایی، بیا برات شام گذاشتم!! ١٢ شب! حالا باز خوبه این آدمه بی ربط، شستش خبردار شده که دارا روند زندگیش عوض شده.

این دارا که وقتی خانوم اولیه تهران نبود، یا شب ها خونه ی خودش می خوابید و همین همسایه کذایی براش شام و ناهار می فرستاد و یا خونه ی مامانش بود، عجیبه که مامانش و بقیه خانواده اش متوجه تغییرات دارا نشدن و براشون سوال نیست که چرا دارا وقتی تنهاست، حتی یک شب، یک شب هم نمیره پیش اونا! عجیبه که براشون سوال نیست چرا دارا تنها تنها میره مسافرت و با شدت و قاطعیت همه رو منع میکنه که بدرقه اش کنن یا برن استقبالش و در عین حال روحیه ی خیلی شادی هم داره. اصلن نگران نمیشن که این آدم چی میخوره؟ اهمیتی نمیدن که یکسره تنهاست و دلش میگیره و روحیه اش بهم میریزه؟ چی بگم...

در هر حال چه اهمیتی داره. توی هر شرایطی، تنها چیزی که واقعن اندازه گیری میشه و ارزش اندازه گیری هم داره، میزان رضایت هست. من الان خیلی خوبم و شکایتی هم ندارم و خیلی هم ممنانم تازه! یه کم مشکلات جانبی شخصی دارم فقط. مثل کوفتگی و خستگیم که مربوط به کم خونی میشه و یا فکرمشغولیم برای جمع و جور کردن خونه ام چون فردا دوستای دارا میان که با هم درس بخونن.

 

دیشب با دارا رفتیم دل و جیگر خوردیم. خیلی خوب بود و بهمون چسبید. اما خیلی هم خوب گرون بود. توی هر سیخ فقط دو تکه و سیخی ٨٠٠ تومن. فکر کن!!

پریشب دارا با موتور سُر خورد و حالا مثل پسربچه ها سر زانوهاش زخم شده. زخم هاش ناجوره و علاوه بر این، استخون درد و کوفتگی هم داره. نگران نباشین! صدقه، چشم بد و کم بین و حادثه رو ناکار میکنه!