هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

اسنپ شات


سلام؛ پارسال دوست امسال آشنا و از این حرفا. من که خوبم و شما هم اگه یه کم دقت کنین می بینین هیچ دلیلی برای خوب نبودن تون وجود نداره و نتیجه میگیریم که شما هم خوبین. الحمدلله رب العالمین.

این روزها مدام توی فکر پیدا کردن یکی از دوستام هستم. البته ربطی به وبلاگ و اینترنت و این حرفا نداره. نظرات رو هم که بستیم و نون خیلی ها بریده شد.

توی محل کارم به تازگی سرم خیلی شولوغه و واقعن فرصت نفس کشیدن ندارم. هرچند، گاه گاهی بعضی از همکاران بچه هاشون رو میارن که خیلی لحظات شیرینی برامون درست می کنن. به دارا میگم هر روز یکی از همکارا بچه اش رو میاره؛ دارا بلافاصه میگه: پس تو کِی منو می بری!!!

شوهر نازنینم در فصل امتحانات بسر میبره و هفته ی گذشته 5 شب رو در خونه ی خودمون بودیم و کنارم بود. اتفاق خاصی نبود جز بی خوابی. آقای دارا تا صبح بیدار برای درس خوندن و پری هم به هوای اینکه دارا خوابش نبره، باهاش می نشست. به محض اینکه فقط تصمیم می گرفتم بخوابم، بلافاصله میدیدم اون طرف اتاق، دارا سرش رو گذاشته روی جزوه اش و خوابش برده!‌ قدرته خدا!!! حالا یه شب 3 بخواب، یه شب 4، یه شب 6 و خلاصه بی خوابی بد دردیه و باعث دوبرابر شدن ِ ضعف و بی نایی میشه. در کل خبری نیست و یکی از همین روزها میام قسمت بعدی داستان مون رو می نویسم...