هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

زن بودن و حس مردونه


سلام

چقدر الان هوا نصفه شبه و چقدر من هنوز دلم نمی خواد بخوابم. ساعت 3 و 10 دقیقه بامداد رو نشون میده...

امروز از دارا پرسیدم من خیلی خوشحالم اما تو تا صد سال دیگه هم نمی تونی حدس بزنی چرا... خودم سریع توضیح دادم: ولی شاید اگه صد تا مورد رو نام ببری بتونی حدس بزنی!!

از این خوشحالم که الان توی اوج گرما و داغون ترین موقع سال هستیم؛ بنابراین هر روز ازش دورتر میشیم و به اون هوای ابری و بدون خورشید و دیوونه کننده نزدیک میشیم. همون هوا که آدمو عاشق میکنه، همون حال و هوایی که یادآوری میکنه هنوز زنده هستم و هنوز میشه از زندگی و طبیعت و کتاب و نوشتن و بارون و ابر و آسمون بدون خورشید و فکر کردن و رانندگی کردن و صبح بیدار شدن و سر کار رفتن و تعامل با آدم ها لذت برد و امیدوار بود. هوای خوب، یک کاتالیزوره قوی هست که منو برسونه به بهترین احساسات...

تصمیم رمزدار نوشتنم کاملن بر اساس یک حس مردونه است. حسی که من درکش نمی کردم و واکنشم در برابرش فقط "چـــرا" بود. نمی تونست برام از علم الیقین بودن در بیاد. دارا از روز اول فقط میگفت ننویس. منم ذهنم کاملن زنونه این حرفش رو واکاوی میکرد و هیچ دلیل قانع کننده ای براش پیدا نمی کرد. دارا هم مراعاتم رو می کرد و میگفت این خوبه که یه دنیایی برای خودت داشته باشی و می دید چقدر نوشتن راضیم میکنه و بر اساس همین دلایل، مهربونی می کرد و به ادامه ی نوشتنم راضی بود.

کربلا که بودیم، وقتی در این مورد برام توضیح داد، این بار فهمیدم منظورش چیه و ذهن زنونه ام دیگه هیچ جبهه ای در برابر حرفاش نگرفت. حسش برام عین الیقین شد. اما هیچ وقت نمی تونه برام حق الیقین بشه. چون من مرد نیستم. من دارا نیستم... (از مراحل علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین خیلی خوشم میاد و اینکه اتفاقات درون و بیرونم رو باهاشون تطبیق بدم. یه جورایی میشه: آگاهی و مشاهده و تجربه و همه اش سوره ی تکاثر توی ذهنمه)

دارا این اواخر بعضی کامنت ها رو که می دید، خیلی ناراحت می شد. توی فرودگاه بغداد که بودیم، اون زمانی که می خواستیم برگردیم تهران و 4 ساعت پروازمون تاخیر داشت، دوتایی نشستیم و کامنت ها رو خوندیم. بعضی هارو تایید و بعضی ها رو پاک کردیم.

همون موقع دارا یوهو بدون مقدمه بهم گفت: یه کاری بخوام میکنی؟

پری: آره! چی؟

دارا: وبلاگتو حذف کن.

پری: باشه!

قرار شد حذفش کنم. اما برام خیلی سخت بود، خیلی. قرار شد یکی دو روز بعد بهش خبر بدم.

پری:  همین جوری که نمیشه! مراسمی! تشریفاتی! چیزی!

دارا: یه جلسه دو نفره میذاریم برای همین موضوع و طی تشریفاتی خاص که دلت راضی بشه در موردش تصمیم میگریم.

باز دلم نمیامد.

پری: تو خودت حاضری وبلاگتو که از سال 86 تا حالا چیزی توش ننوشتی حذف کنی؟

دارا: نه! ولی من چرا باید این کار رو بکنم... (دلایلش منطقی بود)

چند روز بعد باز دلم راضی نمی شد.

پری: یه فکری کردم. اینکه از این به بعد رمزدار می نویسم و همه ی مطالب قبلی رو هم رمزدار میکنم؛ به جز پست هایی که چیزی درباره ی زندگی خصوصی مون ندارن. وقتی همه اش رمزدار بشه مثل اینه که دیگه اصلن نیست و حذف شده. به این موضوع هم فکر کن و اگر موافقی این کار رو بکنم.

در نهایت با همین مورد به نتیجه رسیدیم. امیدوارم باز هم مواردی پیش نیاد که مجبور بشم خودم رو بیشتر محدود کنم.

پری: اگر یک عده ای دارن بی قانونی می کنن و میان به هر دلیلی به من فحش میدن و دشمنی میکنن و نفرت شون رو ارضا می کنن، این کار درستیه که من حذف بشم؟ که من نباشم؟ که من کنار بکشم؟ که بیان و بنویسن خدارو شکر که اینترنت رو از کثافته وجودت پاک کردی! که این وبلاگ مروج فحشا بود و خداروشکر که حذف شد؟

دارا(خونسرد): اگر می تونی تو اونا رو حذف کن و اگر نه برای مراقبت از خودت، تو باید نباشی!

پری(کمی عصبی): یعنی چی؟؟ مگه شهر قانون نداره؟ الان که زمان جنگ نیست که بگم باید خودم رو توی خونه حبس کنم چون اگه برم بیرون یک عده عراقی وحشی بی رحم بهم حمله میکنن و منم نمی تونم از خودم دفاع کنم و برای حفظ خودم باید خودم رو محدود کنم. الان شرایط عادیه. امنیته!

دارا: ولی اینترنت امن نیست؛ هست؟؟؟

تا ته دلم میفهمم که دارا راست میگه و دیگه چیزی نمیگم...

الان ساعت 4 بامداد رو نشون میده. باید چای درست کنم و آماده شم برای وارد شدن به یک روز دیگه از روزه داری. خدایا کمکم کن همون شکلی باشم که تو دوست داری...بخوای نخوای فقط تو...

 

 

 

 

 

پی نوشت: راستی حواس تون هست که تمام مناسبت هایی که تقویم سال 90 داره برای ماه مبارک رمضان بهتون نشون میده، یه روز میوفته عقب تر! اشتباه نکنینا!! بعدن شاکی نشین که چرا نگفتی نیشخند