هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

دیوانه بازی


دیوانه بازی اسم یکی از کتاب های کریستین بوبن بود. ولی الان اسم این پست من هم هست. کتاب های بوبن عین زندگی و عشق و آرامش هستن. انقدر دنبال کتاباش بودم که از بعضی کتاباش چند تا ترجمه مختلف خریدم! اولین کتابی هم که ازش خوندم رفیق اعلی بود. درباره ی فرانچسکوی قدیس. همون که یک فیلم هم ازش ساختن: برادر خورشید خواهر ماه. اون فیلم رو خیلی قبل تر از اون کتاب دیده بودم و عاشقش بودم.

رفیق اعلی، ابله محله، همه گرفتارند، ژه، زن آینده، غیرمنتظره، فراتر از بودن، نور دنیا، نامه های طلایی، فرسودگی،‌ کتاب بیهوده، لباس کوچک جشن، زندگی از نو...

حالا ما هم شدیم دیوانه بازی! شدیم دیوانه. من... ما... همه... دیوانه ها... دیوانگان... دیروز یکسری خاطرات مکتوبم رو دوره میکردم. چقدر اون زمانها می نوشتم. وقتی تنها بودم. وقتی دارایم توی زندگیم نبود. هر شب می نوشتم و تا زمانی که حداقل یک صفحه نمی نوشتم یا چند بخش کتاب نمی خوندم، خوابم نمی برد... و چقدر می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم. چقدر احساس داشتم و چقدر احساس می نوشتم. تمام تنهایی هام کلمه میشد. تمام احساسم کلمه میشد.تمام دلتنگی هام کلمه میشد. تمام هیجان هام کلمه میشد. تمام شادی هام کلمه میشد. تمام آرزوهام کلمه میشد... و می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم...

دارایم جای خیلی چیزا رو برام پر کرد. (چقدر الان جاش خالیه... توپولویه مهربونم...) دارا مرهم خیلی از زخمام شد. خیلی از حس های ناجور و حال های بد رو کاملن فراموش کردم؛ بطوری که دیروز با خوندن نوشته هام یادم اومد که من چنان روزهایی و چنان غم هایی هم داشته می بوده ام روزگارانی... ای دل غافل...

الان دارا زنگ زد. خیلی وقت بود ازش بی خبر بودم و حتی تلفنی هم باهاش حرف نزده بودم. دارا ولی فکر کنم دیوونه شده. ای وای دارا دیوونه شده. خدایا دارای منو به من برگردون. خدایا دارای منو سالم به من برگردون. خدایا آخه چرا دارا دیوونه شد؟؟؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟

سه شنبه یعنی روز عید غدیر علیه السلام کمی بعد از غروب، دارا بهم زنگ زد. در کل یک دقیقه هم نشد مدت تماسش. فقط گفت: "عیدت مبارک. به مامان هم تبریک بگو. (مامانم هم سیده) من نمی تونم خیلی حرف بزنم. صبح همه چیز رو بهش گفتم".

من کاملن مبهوت بودم.

پرسیدم: چی؟ چرا؟ چطوری؟

گفت: الان نمی تونم حرف بزنم. بعدن میام حرف می زنیم. براش دعا کن.

گوشی رو قطع کردم و قلبم مثل پتک توی سینه ام میکوبید؛ شدید و تند تند. خیلی نگران بودم. تا چند ساعت شک داشتم که خواب دیدم یا واقعن دارا بهم زنگ زده. هی از خواهرم می پرسیدم من خواب دیدم؟ خواهرم میگفت نه بابا!!! دارا واقعن بهت زنگ زد. بیشتر از هر چیزی نگران دارا بودم. که خوب باشه. که آروم باشه. مدام هم برای دارا و هم برای آن دیگری دعا میکردم و از امام رضا علیه السلام می خواستم که خودش آرومشون کنه و بگیردشون در پناه خودش. (یادتونه که توی پست قبلی نوشتم رفتن مشهد). هنوز هم مدام دعا میکنم. از شما هم میخوام دعا کنین. اول برای دارا، دوم برای زن اولش و سوم برای زن دومش...

فردا صبحش آن دیگری یک اس ام اس حاوی مقادیری فحش و ناسزا و بد و بیراه و ناله و نفرین برای من فرستاد. توی اداره بودم و بعد از خوندنه اس ام اسش ضربان قلبم رفت روی هزار و نمی تونستم لرزش دستهام رو کنترل کنم و کاملن بی حس شده بودم. رفتم توی نمازخونه و افتادم. در کل وقتی یکی بهم فحش میده من بی حس میشم و میلرزم. چیزی براش ننوشتم. نه اینکه جوابی نداشتم اما اون موقع فکر کردم نباید جوابش رو بدم. خانواده ام هم مدام بهم میگن که من حق ندارم و نباید جوابی بهش بدم چون اون موقعیت خیلی سخت و وحشتناکی داره الان. البته یک موضوع خوشحال کننده توی اس ام اسش برام این بود که به من و دارا با هم فحش داده بود. یعنی من و دارا رو با هم جمع بسته بود. پری دیوونه!!

یک ساعت تونستم خودم رو نگه دارم و تحمل کنم؛ چون خیلی نگران دارا بودم و ازش بی خبر بودم. به دارا اس ام اس دادم که: "کجایی دارا؟ خیلی نگرانتم دارم دیوونه میشم". اس ام اسی که فرستادم دلیور نشد. فهمیدم که حتمن دارایم توی حرم حضرت امام رضا علیه السلام بوده و آنتن نداشته که اس ام اس بهش نرسید. حدود ساعت 1 بهم زنگ زد. حالش رو پرسیدم.

گفت: خوبم ولی باهام تماس نگیر چون آن دیگری هی گوشیمو چک میکنه.

گفتم: خودش که برای من اس ام اس فرستاد.

دارا گفت: چی نوشت؟

گفتم: هیچی! بد و بیراه!

دارا گفت: به روی خودت نیار. فقط براش دعا کن. براش سخته دیگه تا با قضیه کنار بیاد.

گفتم: میخوای داداشم بیاد پیشت؟ داداشم گفته اگر دارا خودش خواست بگو برم پیشش.

دارا (با لحنی که کمی غرور توش هویدا بود) گفت: به داداش گفتی که قضیه رو گفتم؟ حالا که فعلن نه. بذار ببینم خودم چیکار میکنم.

یادم رفت بگم که داداشم با زن و بچه هاش همزمان با دارا مشهد بودن. الان هم داداشم خیلی خوشحاله و خیلی خدا رو شکر کرد و گفت این اتفاق خیلی خوبیه که دارا این کار رو کرد و در روز عید خیلی اتفاقه مبارکیه. به مامانم گفت به محض اینکه دارا برگشت تهران بهم خبر بده تا باهاش تماس بگیرم. داداشم گفت میخوام بهش بگم همه جوره پشتشم و دیگه پری و دارا رو حمایت میکنم.

بعد از اون باز هم آن دیگری برام اس ام اس فرستاد و من هم باز جواب ندادم. هم چنان هم در بی خبری مطلق از دارا به سر می بردم.

دیگه از دارا خبر نداشتم تا امروز عصر که باز زنگ زد. دلم داشت درمیامد. کلافه شده بودم دیگه از بی خبری. به تلنگری کاملن از هم می پاشیدم. با یک تذکر روتین و ساده ی مدیرم های های زدم زیر گریه و بیچاره هول شده بود که باعث شده من اینجور اشکم در بیاد. البته دارا دو بار هم ظهر زنگ زده بود بهم که من رفته بودم نماز بخونم و نتونسته بودم جوابشو بدم. این بار هم که زنگ زد باز خیلی کوتاه حرف زد.

دارا گفت: چرا جوابمو ندادی؟

گفتم: ببخشید. رفته بودم نماز بخونم.

دارا گفت: موقعیت ندارم بهت زنگ بزنم. الانم توی ماشین یک دقیقه تنها شدم و زنگ زدم. (با برادره آن دیگری بود. جمعه از مشهد رفتن شهرستان).

گفتم: فکر کردم دیگه منو فراموش کردی!

دارا گفت: این چه حرفیه! منم فراموش کنم آن دیگری هر لحظه یادآوری میکنه.

گفتم: کی برمیگردی؟

دارا گفت: احتمالن دوشنبه.

گفتم: این خیلی وضعیته سختیه برای من. اون اس ام اس های بد و بیراه برای من می فرسته و تو هیچی اس ام اس نمی فرستی و تازه به منم میگی تماس نگیر.

دارا گفت: حرفاشو جدی نگیر. براش دعا کن. بدون هماهنگی با من هم بهش اطلاعات نده. یعنی هرچی خواستی بهش بگی و اگر قرار شد حرف بزنین، با من هماهنگ باش.

صداش خوب نمیامد و متوجه حرفای همدیگه نمیشدیم. یکبار گوشی قطع شد و دارا دوباره تماس گرفت. گفتم بذار من زنگ بزنم. گفت نه خیلی نمی تونم حرف بزنم. کلی حرف باهاش داشتم. هی متوجه نمیشد من چی میگم. گفت: اینجا آنتن ندارم. اصلن نمیفهمم چی میگی. خیلی دوستت دارم...

همین و خداحافظ...

 

 

پی نوشت: سحر جان! حدست کاملن و دقیقن درست بود. ولی نمیفهمم چطور تونستی به این موضوع پی ببری! اصلن نمی فهمم.

 

پی نوشت2: میگم دارا دیوونه شده چون اصلن نمی تونم حدس بزنم چی شده که دارا این کار رو کرده. هیچ حدسی نمی تونم بزنم و نزدیک ترین حدسم به واقعیت فقط اینه که دارا دیوونه شده.