هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هوو بودن...هوو داشتن...


نه نه نه! اشتباه نکنین! فکر نکنین همه چیز به خیر و خوشی تموم شده ها. بعد از اونکه اس ام اس های آزارنده ادامه پیدا کرد، من از یکشنبه موبایلمو خاموش کردم. از دارا هم بی خبر بودم و باهام تماس نمیگرفت اونم. تلفن خونه ی مامانم هم شانسی توی این دو روزه قطع شده بود. یعنی احتمال اینکه دارا نمی تونه با گوشیه خاموشه من ارتباط برقرار کنه پس شاید زنگ بزنه به تلفنه خونه ی مامانم هم کاملن از بین میرفت.

تا اینکه سه شنبه ساعت 10 صبح وقتی که سر کار بودم، دارا زنگ زد به شماره ی تلفن محل کارم. روی صفحه ی تلفن شماره اش رو که دیدم قلبم شروع به تاپ تاپ کرد. جواب دادم و بهم گفت که 5 صبح رسیده تهران و فقط تونسته از ساعت 7 تا 9 صبح بخوابه و الانم داره میره بنزین بزنه و بعدشم بره سر کار.

دارا تنها برگشته بود تهران. تمام این مدت هم شب ها پیش من بود. مثل هر زمان دیگری که وقتی آن دیگری نبود،‌ دارا میامد پیشم.  شب اول آن دیگری به دارا گفته بود اگر پیش پری آروم تری و میخوای بری پیشش برو ولی از من قایم نکن. یعنی یجورایی اجازه رو صادر کرد و مجوز داد به دارا. اونم واسه آرامشه دارا! اما انتظار نداشت دارا خارج از اجازه ی ایشان کاری اضافه بکنه. عجیباً غریبا!

دو روز بعدش باز از دارا پرسید:‌ از پری خبر داری؟‌ و دارا هم نه با حالته پررویی و حرص دراری بلکه با حالته احترام برای او بهش گفت با اجازه ی شما بله. آن دیگری پاک دیوانه شد و فحش و نفرین بود که نثار من و دارا کرد و آرزوی اینکه بمیری و آخرین خبر گرفتنت باشه و همین مدل حرفا.

خلاصه که در کل آن دیگری بسیار حال نامساعدی داره. خیلی شدید و کوبنده من و دارا رو زیر بار فحش میگیره و فرداش از دارا فقط بابت فحشایی که به اون داده عذرخواهی میکنه؛ ظاهراً فحشایی که به من میده بدیهی هستن و جای پشیمونی ندارن!

در کل هم نتونست ایراد زیادی از زندگیش دربیاره که ربطش بده به زن گرفتنه دارا. فقط اینکه پس اون چندباری که من تنها رفتم دکتر پیش اون "..." بودی!

اوایل در مرحله ی "طلاقم بده" بود و بعد رسید به مرحله ی "باید طلاقش بدی" و فعلن در مرحله ی "آدرس دفترخونه ای که عقد کردین میخوام که شکایت کنم". وقتی گفت طلاق میخوام، دارا بهش گفت طلاقت نمیدم. وقتی هم گفت باید طلاقش بدی، دارا باز هم بهش گفت من این کار رو نمیکنم و این حرف هم باز آن دیگری رو بهم ریخت.

بهرحال آن دیگری نمی تونه بپذیره که پری هم همسر داراست. فکر میکنه من دوست دختر دارام یا مثلن هیچ رابطه ی منطقی بین ما نمی تونه برقرار کنه و همه چیز براش کثیفه. اگر دارا پیش من بیاد یا حتی از من خبر بگیره، به نظرش داره کثافتکاری میکنه. دارا میگه به نظر آن دیگری ما دو تا کثافت هستیم و به دارا میگه هوس باز و به من هم که بسیاری فحش های زیبای دیگر.

دیشب یعنی یکشنبه آن دیگری برگشت تهران. عصر با دارا رفته بودیم دکتر و بعد هم دارایم رفت خونه اش رو جارو پارو کنه و بعدش هم بره فرودگاه.

راستی جمعه اسباب کشی کردیم و وسایلمون رو آوریم خونه ی مامانه من. نمیدونم موفق میشم یا نه ولی سعی میکنم آروم باشم. نمیدونم موفق میشم یا نه ولی سعی میکنم صبور باشم. نمیدونم موفق میشم یا نه ولی سعی میکنم به برنامه ای که خدا برای زندگیم و زندگیامون داره راضی باشم. فقط گاهی دلتنگی امونم رو می بره و باعث میشه آرامشم رو از دست بدم و انقدر گریه کنم که چشمام ورم کنه و صدام دیگه درنیاد.

همه به من میگن باید صبور باشی. و دارا هم فقط به من میگه باید صبور باشی و حالا باید بیشتر صبور باشی و باید بیشتر سختی بکشی. دیگه خیلی کمتر از قبل با من ارتباط داره. چون گوشیش چک میشه و نمیتونه وقتی رو با من بگذرونه چون مدام چک میشه که کجاست. اصلن هم امیدوارم نمیکنه که بالاخره یکروز مساوی تقسیم میشه و من دلم بیقراره... کجایی دارا... بغلم کن...

نمی دونم چقدر می تونم این وضعیت رو تحمل کنم. نمی دونم دارا انتظار داره من تا کِی این وضعیت رو تحمل کنم. نمی دونم چی میشه. نمی دونم چی میشم. تنهایی... تنهایی... تنهایی... توی سرم می کوبه...