هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

اثبات عشقه سه طرفه!!!


مینا برام نوشته: "لطفن هی حرفا و اس ام اس ها و فحش های اون دیگری رو مرور نکن توی ذهنت...چه فایده داره جز اینکه میریزه تو رو به هم"؟

این دقیقن کاریه که من تمام دیشب شدیداً بهش مشغول بودم. یعنی از 7 شب تا 8 صبح. دیشب دارا ساعت یک ربع به 7 اومد پیشم و 7 هم رفت.  گفت شب قبل که رفتم فرودگاه دنبالشون، تا 2 صبح داشتم توی خیابون ها می چرخیدم و آن دیگری داشت حرف میزد و وقتی هم رفتیم خونه تا صبح 100 بار بیدارم کرد و هی ازم سوال و جواب میکرد. دارا جانم پس از این جملات این جمله ی شاعرانه و شدیداً احساساتی رو هم به گفته هاشون اضافه کردن که: "الهی بمیرم براش! خیلی حالش بده. براش دعا کن پری..."

من چیزی نگفتم. اما دلم گرفت. نمیگم قوربون صدقه اش نره. یا هر محبت و هر مسئله ی زن و شوهریه دیگه. ولی گفتنه این حرف ها به من که زنش هستم و به من که آن دیگری آرزو داره کاش اصلن وجود نداشته باشم و زنده نباشم کمی بی انصافی نیست؟ خوبه دارا آن دیگری رو داره میبینه جلوی چشماش و میبینه که حسادت با یک زن چیکار میکنه. خوبه داره میبینه زن چیه، زن یعنی چی، یعنی چیکار...

گویا من فقط همسر دارا نیستم؛ نباید هم انتظار داشته باشم دارا مثل یک همسر با من رفتار کنه. قضیه باید رفاقتی باشه آقا، رفاقت... بقول شعله که بهم میگه: "پری تو برای دارا فقط همسر نیستی. نقش و حالته یک رفیق رو براش داری". خود دارا هم گاهی تا خصوصی ترین مسائلش رو به من میگه و خودش بهم میگه آخه تو سنگ صبورمی. از این که دارا درداش و حرفاش رو با من بگه خیلی حس خوبی دارم و بشدت خوشحال میشم ولی خداییش تحملش خیلی سخته و جون زیادی از آدم میگیره.

خلاصه که دیشب دارا خیلی خسته و خوابالود بود در حد مرگ و داغون جسمی و روحی و ذهنی. من خودمم بهم ریخته بودم. نتونستم کمکی بهش بکنم. فرصتی هم نبود برای صحبت و دلداری. فقط یک چای خورد و رفت. ولی یک جمله گفت که همون یک جمله اش بود که تا صبح ذهن منو مشغول کرد. یعنی اونقدر این حرف توی مغز من وول زد تا اینکه خوابم بود. اما نتونستم هم درست و حسابی بخوابم. یعنی ده بار از خواب پریدم و به محض اینکه چشمام باز میشد و از عالم خواب کشیده میشدم بیرون، اولین چیزی که میامد توی ذهنم همین حرفش بود.

دارا گفت آن دیگری میگه: "بیا همه مون دوست داشتن مون رو به همدیگه ثابت کنیم. پری برای اینکه ثابت کنه تو رو دوست داره بذاره و بره و من و بچه هام بمونیم و زندگی کنیم (دقیقن حرفای خودشه). تو (یعنی دارا) با رها کردنه پری و برگشتن به زندگی با من ثابت کن منو دوست داری و من هم با موندن توی این زندگی و بخشیدنه تو و ادامه دادن زندگی با تو ثابت میکنم که تو رو دوست دارم".

از دارا پرسیدم: تو بهش چی گفتی؟

دارا خندید و گفت: هیچی! آخه حرفش خیلی چرت بود!

اما این حرف همینطوری تا صبح توی مغز من بود. مبهوت بودم از این همه خودخواهی و در عین حال کتمان و ایگنور حقیقت. یکی نبود بهش بگه خب دارا چه طوری باید ثابت کنه پری رو دوست داره؟ اصولن به نظر شما چنین چیزی وجود داره یا میتونه واقعی باشه؟ یا طبق نظر خودتان در کل از صورت مسئله حذفش کردین؟

در حال حاضر هیچ حقیقتی وجود نداره غیر از اینکه دارا برای اینکه به پری و به آن دیگری و به همه ی دنیا ثابت کنه پری رو دوست داره و میخواد باهاش بمونه، این بار سنگین و این همه استرس و دردسر و تنش و ناآرومی رو قبول کرده و مسئله رو با آن دیگری مطرح کرده. حقیقتی غیر از این وجود نداره که دارا در حال حاضر زندگی و آبرو و آرامش و اعصابش رو گذاشته وسط فقط سر دوست داشتنه پری. مثل یک قمارباز که رسیده به ته خط...

با ایگنور کردنه قضیه ی اصلی آیا میشه همه چیز رو وارونه جلوه داد؟ گیرم که هر کاری کنی و حتی دارا رو زندانی کنی تا آخره عمرش توی قفس ِ خودخواهیت. آیا می تونی مجبورش کنی که پری رو دوست نداشته باش و فقط منو دوست داشته باش؟

دارا در حال حاضر خیلی مراعات حال آن دیگری رو میکنه و محاله باهاش کل کل و جروبحث بکنه. در حالیکه خیلی هم بی جواب نیست در مقابلش ولی هواشو داره. ولی آن دیگری حتی به حرف زدنه معمولیه دارا هم گیر میده و سریع میره توی شکمش که چقدر با من بد حرف میزنی! چرا صداتو بلند کردی؟

 

از دارا پرسیدم: آیا آن دیگری،‌ لحظه ای یا سر سوزنی فکر نمیکنه یا فقط احتمال ِ محال نمیده که شاید شاید شاید خودش هم کمی (فقط یه ذره) مقصر باشه و کوتاهی کرده باشه.

دارا گفت: اصلن!! بهیچ وجه!! حتی یک لحظه!!

گفتم: خب با خودش نمیگه پس چرا شوهرای بقیه این کار رو نمیکنن؟

دارا (از جانب دیگری) گفت: چون شوهرای بقیه  کثافت نیستن!

بقول خواهرم پس تو این شوهره کثافت رو میخوای چیکار؟ آدم نسبت به مردی که میخواد باهاش زندگی کنه و ادامه بده اینطوری حرف میزنه؟

باز هم مینا نوشته بود: بعضی ها در مقابله با چنین مشکلی میرن مشاوره. شنبه زنگ زدم و براشون وقت مشاوره گرفتم که دو نفری با هم برن مشاوره. به اسم دارا وقت گرفتم چون اینجوری بهتر دوست داشتم. به دارا گفتم از وقتی بهم زنگ زدی و گفتی این موضوع رو با آن دیگری مطرح کردی، همش براش دعا می کردم. ولی وقتی اون همه فحش بهم داد و میده و آرزوی مرگم رو داره، دیگه براش دعا نمیکنم. فقط دعا میکنم آروم بشه چون اگر اون آروم بشه تو آروم میشی. در واقع برای تو و بخاطر تو دعا میکنم.

 

خدایا... کمکم کن صبور باشم. کمکم کن دلم از این حرف های ظالمانه نگیره. کمکم کن بی تاب نشم از این همه دوری و فشار مضاعف به دارا وارد نکنم که بی پناه بشه، بی پری بشه، تنهاتر از تنها بشه. خدایا خسته ام... دارا کجایی... بغلم کن...