هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

روزهای هوویی


بعضی از خواننده های مهربون، از طریق کامنت یا مسنجر پیگیر شدن که ای بابا کجایی پری؟! گفتم مهرشون رو بی جواب نذارم و بنویسم. در حال حاضر کمی ناخوش هستم و فکر میکنم در آستانه ی سرما خوردن باشم. هنوز خونه نگرفتیم و از آبانماه تا حالا خونه ی مامانم هستم و در واقع توی یک اتاق زندگی می کنیم. مامانم خیلی از این وضعیت راضیه. منم خب خیلی بهم خوش میگذره اما بهرحال دوست دارم خونه و زندگی خودمم داشته باشم. هنوز معلوم نیست چیکار کنیم. شاید دور و بر عید نوروز یه جایی رو اجاره کنیم.

زندگی خوب و آرومه و اگر قانع باشم و بیشتر سعی کنم گناه و اشتباهاتم رو ترک کنم و گاهی عصبی نشم و با همه (بخصوص مامانم و دارایم) بداخلاقی نکنم، زندگی خیلی خیلی بهترتر هم میشه.

یکشنبه 18 دی، هوو خانوم رفت شهرستان و امروز یعنی 3 بهمن برمیگرده. با هم بودن و در کنار هم بودن خیلی به من و دارا خوش گذشت. البته هوو خانوم خیلی سعی کرد کاری کنه و کارای مختلفی در واقع که نکنه یه وقت ما آرامش داشته باشیم. البته دارا عین این 20 شب رو شب ها پیش من بود و روزها هم همینطور. اما هوو خانوم خیال میکرد دارا فقط یکی دو شب اومده پیش من و برای همون هم واقعن روزگار دارا رو سیاه کرد. البته منم خیلی در امان نبودم. نمی خوام بگم حق داره یا نداره. ولی خانوم جان! تو که ول کردی و رفتی. دیگه چیکار داری کی داره اینجا چیکار میکنه. بخصوص که دارا هم اصلن روحیه اش طوری نبود که بتونه تنها بمونه. امیدوارم خدا آرومش کنه چون داره دارای من و زندگی من رو هم نابود میکنه. البته قبل از هر چیز به ضرر خودش و زندگیه خودشه این کاراش.

قبل از رفتن هوو، جمعه عصر یعنی 16 دیماه، دارا بهم اس ام اس داد که حاضر شو داریم با آن دیگری میایم دنبالت. میخواهیم شام بریم بیرون. من ابا داشتم و روحیه ی این برخورد رو نداشتم و به دارا گفتم. بجای دارا، هوو خانوم جواب داد که عزیزم، میخوام قبل از رفتنم ببینمت، گفتم دوتایی بریم جیب دارا رو خالی کنیم. (عژیب!!!)

قبلن خیلی عادت داشت و هنوز هم عادت داره که شوهرهای بقیه یا برادرهای خودش یا حتی برادرهای خود دارا رو به رخ دارا بکشه که: مردم شوهر دارن، منم شوهر دارم! خوش بحال فلانی! چقدر حسرت فلانیا رو خوردم! و خیلی از این حرفا...

حالا این حرفارو به من میزنه. همش بهم میگه بهت حسودیم میشه. همش بهم میگه: تو چه شوهری داری، من چه شوهری دارم!

بهش میگم دارا که دو شخصیتی که نیست. اگر شوهرای بقیه خوبن و دارا بد، دیگه در مورد من و تو که دارا یک نفره که!

مدام به من و به دارا میگه دیگه هیچ چیزی برای شادی من توی این دنیا وجود نداره و من تا آخر دنیا غمگین هستم و دیگه هیچ امیدی به هیچ چیز نیست و ...

من و دارا هر دو بهش میگیم: ناشکری نکن. این حرفارو نزن. و اون میگه: شما دو تا حق ندارین با من اینطوری حرف بزنین.

در ظاهر با من خیلی بد نیست. خیلی برام هدیه میگیره و خیلی بهم زنگ میزنه و حالم رو مدام می پرسه و هی تأکید میکنه مراقب خودم باشم و میگه که درک میکنه تنها موندنم چقدر سخته و ... البته یادش نمیره خاطر نشان کنه که غم و غصه ی هیچکس توی این دنیا به پای غصه ی عظیم و حجیم اون نمیرسه