میخواستم بنویسم هوو داشتن اصلا خوب نیست. بعد با خودم فکر کردم این جمله چندان هم درست نیست. باید بنویسم هوو داشتن 50 درصد خوب نیست و 50 درصد خوبه. شاید مثل خیلی چیزای دیگه. شاید یک زن بدون هوو مشکلاتی با خانواده شوهرش داشته باشه که با هیچ هوویی قابل مقایسه نباشه! یا حتی مشکلاتی با خانواده ی خودش یا مشکلات مادی و یا مشکلات با شوهر...
حالا خوب نبودنه هوو چرا؟
یکیش این که هوو همش حسودی میکنه. البته این برای هر دو طرف بده. چون کسی که داره حسادت میکنه خودش هم کم در عذاب نیست! برای طرف مقابل هم که معلومه: و من شرّ حاسدٍ اذا حسد... اون موقع این حسادت ممکنه آتیش بزنه به همه چیز و باعث خودسوزی و همه سوزی بشه.
از وقتی که زن اول دارا موضوع رو فهمیده، اوضاع زندگی خیلی سخت تر شده و من و دارایم خیلی کمتر از قبل در کنار هم هستیم. این موضوع هم برای مراعات طرف مقابل هست، نه برای اینکه حق بیشتری داره. منتها اوضاع همینجوریا نمی مونه و خداوند خودش عدل مطلق هستش.
توی این حدود 6 ماه، این خانوم فقط یک بار رفت سفر که دو هفته هم موند و البته روز و شب رو به خودش و به همه زهرمار کرد. عید هم که دارا رو پیش خودش نگه داشت، گرچه من تنها بودم و روزای تلخی داشتم بخاطر دوری از دارا، ولی تک تک روزهای عید خودش و دارا هم زهرمار مطلق شد براشون.
حالا چند روزی میشه که برای اینجانبان پری و دارا کاشف به عمل آمده که خانوم قراری نانوشته و یک طرفه برای خودش گذاشته. برنامه ش این بوده که هر وقت ایشون تهران نیستن، دارا جان در کنار پری جان باشه و برای همین هم بوده که سفرهایی که نهایت فاصله بین شون 40 روز میشد و حداقل 10 روز طول میکشیدن، حالا به عدد صفر رسیده.
من بهش گفتم: وا! کی همچین قراری گذاشته!
دارا جان هم گفت: واسه خودش همچین قراری گذاشته و اصلا این موضوع یک بار هم طرح نشده بود!
و حالا نکته اینه که وقتی یکی بخواد یه چیزایی رو به نفع خودش خراب کنه، اونم به ناحق، یه چیزای دیگه به ضرر خودش خراب میشه! مثلا همین قرار یکطرفه که خودبخود رو میشه و دیگران رو هوشیار میکنه که حواسشون به چنین نکته ای هم جمع باشه!
بهرحال...جنگیدن خیلی آدم رو خسته میکنه. حداقل من که آدم جنگیدن نیستم. سعی میکنم کاملا مؤدبانه برخورد کنم و البته حداقل ارتباط رو داشته باشم و حتی بارها به دارا و به زن اولش گفته ام که عقیده ی من درباره ی زندگی اینه که بیشتر از هرچیزی باید شاد باشیم.
بارها گفتم اگر همه ی خانواده و آشناها رو توی جنگ یا زلزله از دست دادیم و از شهرمون آواره شدیم، باز هم میشه از صفر شروع کرد. این جملات رو مخصوصاً خطاب به زن اول گفتم. هم مستقیم به خودش و هم بارها از طریق دارا. گفتم اگر شوهرت بدترین کار دنیا رو هم کرده و اتفاقی بدتر از این در طول تاریخ برای هیچ بشری پیش نیومده، شبیه اینکه پدر یا برادرت رو کشته باشن اصلا، ولی باز هم نباید ناامید بود. نباید گفت دیگه هیچ چیز فایده نداره و دیگه هیچ راهی نیست و دیگه زندگی از بین رفت و همه چیز نابود شد و ...
بهش گفتم دست شوهرت رو بگیر و برو یه گوشه ی دنیا دوتایی با هم زندگی بسازین. جایی که منم نباشم و هیچ مشکلی هم نباشه و گذشته رو جبران کنین ولی نگو دیگه هیچ راهی نیست. همیشه باید یک راهی باشه و هست...
بهرحال... فعلا پری خانوم مسائل مهم تری داره و باید بیشتر از هر چیزی به فکر نی نی ش باشه که توی راهه...