هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

مامان پری


روزگاری بود که مهم ترین نقش من توی زندگیم و برجسته ترین تصوری که خودم از هویتم داشتم، "زن دوم بودن" بود. حالا ولی اون سالهای تلخ و شیرین گذشته. حالا من یک زن متفاوت هستم. الان نقش مادر بودنم برای خودم خیلی پررنگ تره.

برای دارا همونی هستم که بودم و خودمم سعی میکنم همونی باشم که بودم. هرچند پسر ما از اون بچه ها میشه که خیلی به من وابسته میشه، ولی من سعی میکنم نقش همسر بودنم رو فراموش نکنم. دارا هم همینو ازم میخواد. وقتی بهم میگه: پری من هم مثل این بچه به تو احتیاج دارم و به تو وابسته هستم، منتها وابستگی و نیاز من به تو مثل این بچه آشکار نیست...

دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست. برام مهم نیست به همه ثابت کنم من خوشبخت و عاشق هستم! خب باور نکنن! باور داشتن یا باور نداشتن دیگران تغییری توی واقعیت ایجاد نمیکنه. برام مهم نیست به همه ثابت کنم من بهتر از هووم هستم و هووم زن خوبی نبود که شوهرم جذب من شد. واقعیت هم این نیست! هووی من یه زن معمولی هستش مثل خودم که یک زن معمولی هستم و من جنگی با اون ندارم و هردومون اگر شکایتی یا حرفی داریم طرفمون شوهرمونه نه دیگری!

الان ساعت 3 بعدازظهر سومین روز ماه رمضان هستش و دارم ترتیل جزء سوم رو از تلویزیون گوش میدم. پسرم خوابیده کنارم و هرچند وقت یکبار وول وول میزنه که بیدار بشه و خودش دوباره میخوابه. مامانت فدات بشه الهی نفسم...

خدایا خواهش میکنم این پشه های بد رو از ما دور کن!