هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

اشتباهات هوویی


اصلن به این حرفا نیست. اشکال زندگیتو توی خودت پیدا کن! همه مون! اینکه پری تو خوبی، پری تو بدی، من هوو دارم، تو هوو نداری، من زن اولم، تو زن دومی و ... همه ش بهانه است عزیزم! همه چیز بستگی به نگاه ما به زندگی داره. خوشبختی ما توی نگاه ماست. البته عناصر عذاب آور و آزارنده هم توی همه ی زندگی ها هست که لزوماَ هم هوو نیستن!

امشب اولین باره که دارم از خونه ی جدیدمون و از کامپیوتر خودم مینویسم. چون لب تاپ خریدم. یعنی مامانم برام خرید جایزه ی بدنیا آوردن نی نی. دارا جانم هم بهم گفت: راستش من میخواستم برات لب تاپ بخرم ولی... ولی فکر کرده بود بهتره که طلا بخره! کار خوبی هم کرد. حالا که انگشتری که دارایم برام خریده مدام توی دستمه دیگه عطش عشق به طلا هم ندارم! منم مثل بیشتر خانوما عشقه طلام! طلاهای قبلیم هم دیگه برام جلوه ندارن. همین یکی برای همه ی عمرم بسه.

در کل چیزایی که دارا برام خریده رو از همه بیشتر دوست دارم و فقط اونارو استفاده میکنم. هرچی تاحال برام گل خریده کاغذ و روبان هاش رو نگه داشتم. هرچی شکلات که خریده، پوستاشو نگه داشتم! خلاصه که هرچی دارا برام خریده باشه، حتی کیسه و کاغذشو کسی جرات نمیکنه بندازه دور. در مورد وسایل نی نی هم همینه. از الان فکر میکنم وقتی بزرگ بشه لباس ها و جغجغه ها و قاشق هایی که دارا براش خریده رو خودم نگه میدارم.

یه ساعت خوشگل چارسال پارسالا دارا روز زن برام خریده بود که اونم عاشقشم. مخصوصن که همون سال برای خانوم هوو یک گلدون خریده بود که شکل همون رو برای مامان من هم خرید. قابل ذکره که هم گلدون هوو خانوم شکست و هم گلدون مامان من... هی هی... پری بدجنس!!

عاشق حسینم هستم. الان حس یه مرغی رو دارم که دو تا جوجه داره و باید تا آخر عمرش جوجه هاش رو توی جونش نگه داره...دارایم و حسین م...

حسین مون فعلن بیشتر شبیه منه. یعنی به عکسای بچگی هامون که نگاه میکنیم خیلی بیشتر شباهت منو داره. ولی گاهی اوقات هم بدجوری شبیه بابایی میشه. هرچی بهش نگاه میکنم، باورم نمیشه این جوجه ی ناز بچه ی من و داراست. یعنی اتفاقی بهتر از این میتونه برای یک عشق بیوفته؟ یکی شدن توی وجود نازنین یه جوجه که جفتمون همینطور داریم براش آب میشیم. یکی شدن توی اخلاق و قیافه ش که هرچی بهش خیره میشیم، نمی فهمیم شبیه کدوممون هستش. هم پری هستش و هم دارا و سرتاپا عشق...

زندگی مشترک وضعیت خوبی نداره. از لحاظ به اندازه ی کافی پیش هم بودن، نه از لحاظ عاشقی... هووی عزیزم. بخدا داری اشتباه میکنی. کاش میتونستم اینو بهت بگم. اینجوری که دارا رو بستی، دارا هر لحظه که بتونه از بندت خلاص بشه، پروازکنان میاد سراغ من و نی نی. این راهش نیست! حتی اگر میخوای پای پری رو از زندگیت ببری این راهش نیست. درسته که من از دوری دارا و کم داشتن دارا در عذابم (و دارا هم در عذابه) ولی میبینم هم که چطور باز مثل سالهای اول اشتیاق داره در کنار من باشه. که اگر شده 5 دقیقه هم میاد و من و نی نی رو میبینه و غرق بوسه مون میکنه و میره. تو که خودت بچه داری، شاید اینو بتونی درک کنی که حسین ما برای دارا فرقی با بچه های دیگه ش نداره. مواظب زندگیت باش. اشتباه نکن. دارا مردی نیست که بشه توی قفس نگهش داشت، حتی اگر منم دیگه توی زندگیش نباشم. هیچکس رو نمیشه توی قفس نگه داشت...

حسین م الان 2 ماه و نیمه است و توی این مدت دارا حتی یک شب هم پیش ما نبوده و قبلش هم نبود. از بهمن ماه تا حالا در کل دارا 4 شب هم پیش من نبود. منم فقط صبوری میکنم. و دارا هم بهم میگه بیشتر صبوری کن...

وضعیت برگشته مثل زمانی که همه چیز پنهانی بود. چون خانوم هوو ظرفیت روبرو شدن با حقیقت رو ندارن. من و دارا هم راضی هستیم که مسائل زندگیمون رو با خانوم اول در میون نمیذاریم. چند هفته قبل از بدنیا اومدن حسین، خواستم توی خونه ی جدید مهمونی بگیرم و برای اولین بار برادرم هم اومد خونه مون. خودم قیمه پخته بودم با اون وضعیت سنگینی م و خلاصه همه چیز عالی بود. منتهی دارا دیوونگی کرد و بعد از شام تلفن هوو رو جواب داد و هوو هم سنگ تموم گذاشت و یک ساعت کامل سرش جیغ زد و بهش فحش داد و گفت (...) خوردین که مهمونی گرفتین و با منم حرف زد و به منم تا میتونست بد و بیراه گفت و تا میتونست دیوونه بازی کرد. تازه نمیدونست و هنوز هم نمیدونه که ما خونه گرفتیم، چون حسادتش نمیتونه این موضوع رو تحمل کنه و فکر میکرد مهمونی خونه ی خواهرم بوده...