دیروز دارا بهم زنگ زد و شاکی بود که چرا روز عید جواب تلفنشو نداده بود و گفت فکر کردم باهام قهری و دیگه دوسم نداری!!
بهش گفتم: رفته بودم نماز و یادم رفته بود گوشیمو ببرم.
دارا گفت: حدس میزدم رفتی نماز ولی فکر نمیکردم گوشیتو نبرده باشی.
دارا گفت: کاش اصلا نیومده بودم مسافرت. خیلی گرمم شد و همش هم خواب بودم و چیزی نفهمیدم.
دارا گفت: دلم یه شمال با تو می خواد پری! خیلی دلم میخواد! فقط خودم و خودت! "اینم" پیش مامان و باباش باشه و هی زنگ نزنه اعصابم رو بهم بریزه!
خواهرم میگه خانوم اول دارا اصلا عاقل نیست و سیاست نداره. میتونست با فرستادن دارا به طرف تو (یعنی پری)، دارا رو برای همیشه فقط برای خودش داشته باشه. ولی حالا برعکس با بند کردنش باعث میشه دارا ازش خسته و کلافه بشه.
از دارا پرسیدم: کی برمیگردی تهران؟ تا آخر هفته اونجا می مونی؟
گفت: نه بابا! حوصله ندارم! همین امروز میام. و گفت اگر امشب زود برسم میام پیشتون وگرنه صبح میام.
دیشب دارا ساعت 2 رسیده بود تهران؛ واسه همین امروز صبح ساعت 8 اومد پیش ما. دو تا هم نون بربری خریده بود که باعث شد کلی از صبحونه لذت عاشقانه ببرم. صبح که اومد پیراهنش رو هم اتو کردم. بدون اتو اومده بود به امید پری و پیراهنش رو داد به من و خودش رفت سراغ حسین و پدر و پسر با هم کلی غان و غون کردن و گپ زدن تا مامانی پیراهن بابایی رو اتو کنه.
فکر نکنم هیچکس انقدر از اتو کردن لذت ببره که من! عاشق اینم که کارای دارایم رو خودم انجام بدم. بعد از اینکه صبحونه خوردیم، دارا رفت سر کار و منم ظهر وقت دکتر زنان داشتم که با حسینم رفتم. الان هم قبل از اینکه بره اون خونه نیم ساعت اومد به ما سر زد و بازم کلی با حسین حرف زدن دوتایی. داشت میومد گفت چیزی نمیخوای بخرم و منم گفتم بستنی!! ووی خیلی دلم بستنی میخواست و دوتایی بستنی خوردیم و حسین نگامون کرد.
توی پست بعدی عکسای حسین رو میذارم. با رمز جدید که توی مسنجر ازم بگیرید.