هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

دوراهی


امروز با حسین رفتیم درمانگاه تراب و واکسن 4 ماهگی رو زدیم. خداروشکر بچه م تا حالا که تب نکرد. الهی بمیرم براش! لحظه ی سوزن خوردن یه جیغ زد و بعدش اومد توی بغلم و سرش رو گذاشت روی شونه م و تا خونه خوابید. بخاطر جای پارک با تاکسی رفته بودم. آقای تاکسی تا خود خونه قوربون صدقه ی حسینم رفت و از عشقش به بچه ها و خاطراتش از بچه ها تعریف کرد.

8 روزه نه دارا رو دیدم و نه صداش رو شنیدم. البته تخصیر خودمه. یعنی خودم خواستم. حالا هم خودم دارم میمیرم و نه هیچکس دیگه.

خب دیگه خیلی بی تاب شدم. یکشنبه اون هفته دارا رفت شمال و تا جمعه هم موند و این سومین بار بود که بعد از عید فطر اینجوری میرفت شمال. شنبه بهم زنگ زد جواب ندادم. یکشنبه هم بهم زنگ زد باز جواب ندادم. البته یکشنبه رو اتفاقی جواب ندادم، چون ندیدم. پنجشنبه شب هم 11تا اس ام اس دعوایی براش فرستوندم و حسابی دلش رو شکوندم.

الان در مرحله ی دیوانگی و گیجی مطلق قرار دارم. خودم به خودم میگم و همه بهم میگن که باباجون اصلن همینه که هست!! اگه دوسش داری بسم الله! هر زندگی مشکلاتی داره. اگر هستی بمون و با صبرِ خوب بمون نه با صبرِ زنجموره. ولی از طرفی هر شب که میرم توی تختم و می بینم باز تنهام و یادم میاد دیگه نزدیکه یک ساله که هر شب تنهام، انقدر گریه میکنم که یا خوابم میبره یا گریه هام تموم میشه.

مستاصلم. امروز هی میخواستم بهش زنگ بزنم. داشتم دیوونه میشدم از دلتنگی. میخواستم زنگ بزنم به اتاقش توی اداره و فوت کنم. اونم همیشه میفهمه منم و میگه سلام. بعد میخواستم بهش بگم اگر بیای منت کشی شاید ببخشمت! و مطمئن بودم که میامد.

اما باز دلم جوشید و جوشید و دیوونه شدم و با خودم فکر کردم که ای پری دیوونه! این وضعیت ادامه داره! باز یه هفته یا دو هفته دیگه همین برنامه رو سر دارا درمیاری! پس درست تصمیم بگیر. اگر باز داری میری سراغش پس دیگه اذیتش نکن. بهرحال بهش زنگ نزدم. یعنی زدم. ساعت 8 شب زدم و اون موقع دیگه سر کار نبود.

دارا همیشه بهم میگه: تو اگر حالت خوب باشه و خوش اخلاق باشی، من هم حالم خوبه و همه کاری هم میکنم. ولی من دیوونه میشم. دیوونه میشم. بی تاب میشم و تحملم تموم میشه و میزنم همه کاسه و کوزه هارو میشکنم و خودم و دارا رو هم میشکنم.

شاید فردا بهش زنگ بزنم. شاید هم نه! میخوام وسایلم رو جمع کنم و حسین رو بزنم زیر بغلم و یه بلیط بگیرم و برم شهرستان. بلیط یک طرفه...