هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

دوباره کار و اداره...


دیروز 25 آبانماه پسرم 6 ماهه شد. روز قبلش دوتایی با حسین رفتیم درمانگاه تراب توی خیابون دولت و واکسن 6 ماهگی رو زدیم. 6 ماه مرخصی زایمان هم تموم شد و از فردا یعنی شنبه 27 آبانماه میرم سر کار.

عید غدیر شد یک سال که هوو خانوم از من و ازدواج دوم دارا خان با خبر شده. یادم میاد پارسال شب تاسوعا پاشد اومد خونه مامانم و اون آشوب رو به پا کرد. از در که اومد تو نه به کسی سلام کرد و نه جواب سلام کسی رو داد و اومد به طرف من و منم عقب عقب ازش دور شدم. بعد گفت چیه چرا میری عقب؟ گفتم: می ترسم دیوونه شی!

وای که چقدر از این حرف ناراحت شد. خب داشت مثل دیوونه ها رفتار میکرد و منم حامله بودم و واقعن می ترسیدم بهم حمله کنه. به دارا شکایت منو کرد که ببین این پری به من گفت دیوونه میشی! دارا هم رک و پوس کنده بهش گفت: خب راس گفت! منم فکر کردم میخوای بهش حمله کنی!

چقدر هم که بهم توهین کرد. هم قبلش توی اس ام اس هاش بشدت بهم توهین کرده بود و هم وقتی اومد بخاطر حاملگیم خیلی بهم حمله و توهین کرد. دارا بهش گفته بود: انتظار داری زن و شوهر با هم چیکار کنن؟ بشینن کتاب بخونن برای هم؟؟؟!!

البته هوو خانوم بعدها یجورایی اظهار پشیمونی کرد و ازم عذرخواهی کرد و گفت تو از سادات هستی و من نباید نسبت بهت اونجوری رفتار میکردم.  دارا خیلی از حرفاش و رفتارش نسبت به من ناراحت شد و فقط میگه خدا ببخشدش!!

یکبار توی اس ام اس ها توهین و توهین پشت سر هم برام نوشت تو که عاشق دارا هستی چطور راضی شدی انقدر سختی بکشه با دو زن داشتن و این حرفا و رهاش میکردی و میذاشتی راحت زندگیشو بکنه!

منم هیچی جواب حرفاش رو نداده بودم ولی در جواب این مسجش فقط نوشتم: من معشوقم نه عاشق! این حرف خیلی ناراحتش کرد ولی قضاوت یکطرفه ی اون فقط همین جواب رو داشت! انگار دارا سر به زیر نشسته بود سر زندگیش و من رفتم همه چیز رو بهم ریختم!!

 

حالا یک سال از اون روزها گذشته و هوو خانوم هنوز بشدت داره دارا رو اذیت میکنه و پیرش کرده! مخصوصن برای هفته ای یک شب که دارا پیش من و پسرمونه. اولین شبی که اومد هوو تا صبح رفت توی فرودگاه بلکه بلیط گیر بیاره و بره شهرستان پیش مامان و باباش.

شب اول زنگ زد به دوستای دارا و اونا هم زنگ زدن به دارا. اعصاب ما رو بهم ریخت ولی دارا عکس العملی نسبت به کارش نشون نداد و تماسی هم باهاش نگرفت چون میدونست همش بازی و مسخره بازیه. حالا هم هر شبی که قراره دارا بیاد پیش من از دو روز قبلش تا سه روز بعدش با دارا دعوا میکنه. یعنی کل زندگی دارا رو سیاه کرده.

هوو مدام به دارا میگه : من نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم و باید پری رو ول کنی و دارا هم یا محلش نمیذاره و یا اگر خیلی بره روی اعصابش بهش میگه حرفش هم نزن! این اتفاق محاله!!

دارا میگه که هوو میدونه تو زندگی سختی داری و عقیده داره که سختی ها و مشکلات زیاد زندگیه خودمون هم برای اینه که من کم به تو میرسم ولی باز حس زنانه ش اجازه نمیده راضی بشه تا من به تو هم برسم و معتقده من باید تو رو ول کنم که بری و زندگی خوبی داشته باشی!

منم گفتم: پیشنهاد خوبیه! ولی اون می تونه برای خودش پیشنهاد بده نه برای دیگران! بهتره خودش بذاره بره و زندگی خوبی برای خودش بسازه. دارا هم گفت ول کن بابا اصلن در این مورد حرف نزنیم و به عشقولانه های خودمون بپردازیم.