هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

طفل 6 ماهه ی من


بهترین لحظه ی زندگیم وقتیه که خودش دهنشو باز میکنه و اجازه میده بهش غذا بدم حسینم. با من که باشه وقت غذا خوردن دهنشو قفل میکنه و هیچی نمیخوره. چون با من گزینه های بهتری برای انتخاب غذا داره خب بچه م! اما وقتی من خونه نیستم خیلی بهتر غذا میخوره.

بیشتر از هر چیز عاشق بستنی وانیلی و بیسکوئیت مادره. علاوه بر اینها الان سرلاک برنج و شیر، حریره بادوم، فرنی و خرما هم میخوره. اینا غذاهای هستش که بچه ی 6 ماهه ی من میتونه فعلن بخوره. مردم برای شکم کوچولوت مامانی ام.

پارسال همیچین شبی بود که هوو خانوم تشریف آوردن خونه ی ما. شب تاسوعا. نذر دارم تا 5 سال روز تاسوعا آش بپزم. الان هم آشم آماده است و فقط مونده رشته هاش که صبح بپزونمشون. به آقای دارای عزیز سفارش کرده بودم برام قلم گاو بگیره.

دیروز بعدازظهر سرزده اومد و برام سفارشم رو خریده بودم. گفت از صبح به قصابی سپرده بودم که میخوام. فکر نمیکردم یادش مونده باشه و خیلی خیلی ممنونش شدم. هم از اینکه یادش بود و هم از اینکه زحمت کشید و کارم رو راه انداخت.

همون دیشب قلم رو با پیاز و هویج و کرفس گذاشتم بپزه و امروز هم بنشن رو پختم و دیگه شب هم سبزی رو ریختم و بقیه کارها. خدا کنه آشم خوب از کار در بیاد. کمی نگرانم.