هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

هم و ازواجهم

آنها و همسرانشان در سایه ‏هاى قصرها و درختان بهشتى بر تخت‏ها تکیه کرده ‏اند / یس:56

دندونی


سلام...سال نو مبارک. امسال برای من یک سال کاملن متفاوت و خاص هستش. چون من یه پسر کوچولو دارم که با هیچ چیزی توی دنیا عوضش نمی کنم.

بهترین خبری که دارم خبر دندون دار شدنه حسینه. اولین دندونش رو روز 14 اسفند 91 زد یعنی وقتی که 9 ماه و 19 روزش بود. دندون دوم رو هشتم فروردین 92 و دندون سوم و چهارم رو هم روز نهم فروردین 92 درآورد. یعنی همین دیروز و پریروز کلی دندون درآورده. در حال حاضر هیچ شادی بزرگتر از این موضوع برای من وجود نداره.

دیروز دارا به من زندگ زد و موضوعی رو که خیلی روی سینه ش سنگینی میکرد و نمیتونست به کسی بگه به من گفت و بهم تاکید کرد که با هیچکس نباید در موردش صحبت کنم. بعد هم گفت دلم برات یه ذره شده و یواشکی میرم و هی عکسای تو و حسین رو نگاه میکنم. دارا همه ی عکسای من و حسین رو روی یک هارد همیشه همراه خودش داره. گفت تو دلت راضی نیست سفر برای همه مون کوفت شده. هم من مریض بودم یکسره و هم خانوم اول و هم دو تا بچه ها. طبق معمول سرما خورده بود و گفت تمام مدت اینجا مریض بودم و بدن درد داشتم و یا اینکه در حال دعوا و بگومگو و کشمکش بودم. گفت من از اینجا بدم میاد و هوای اینجا هم از من بدش میاد که هر وقت میام مریض میشم.

دارا قراره این هفته بیاد تهران و با ما باشه. البته اگر نیاد هم برای من اهمیتی نداره. فعلن خانوم اول در حد تیم ملی داره اذیتش میکنه. دارا هم با برادر بزرگ خانوم اول درباره ی موضوع ازدواج دومش حرف زده و قراره حالا اون آقای برادر با خانوم اول حرف بزنه که انقدر دارا رو آزار نده.

خانوم اول چارچنگولی چسبیده به زندگیش و نمیذاره دارا یک لحظه با من و حسین باشه و مدام هم میگه طلاق میخوام طلاق میخوام. ما که نفهمیدیم بالاخره چی. یک سال و نیم از فهمیدنش گذشته و داره همه جوره زندگی میکنه و مدام هم میگه نمیتونم زندگی کنم! دیگه زندگی یعنی چی؟! الان هم میگه میخوام به بابام بگم. به دارا گفتم خب بذار بگه! این چه تهدید مسخره ای هستش! دارا گفت مهم نیست که بگه فقط نگران پدرش هستم که ناراحت میشه. منم گفتم من از خدامه به پدرش بگه. اونوقت بعد از کش و قوس های اولیه پدرش بهش میگه بشین سر جات زندگیتو بکن دختر و این طلاق میخوام طلاق میخوامای الکی هم تموم میشه. طلاق!!

به دارا گفتم هوو خانوم با 31سال سن و با دو تا بچه میخواد طلاق بگیره بره بشینه ور دل باباش که چی؟! این اتفاق توی شهرستان کوچیکی که اونا هستن حتی از هوو داشتن و زن دوم گرفتن هم افتضاح تره. پس بدون همه حرفاش مانور دروغی هست که نذاره تو با من و حسین باشی. من که دیگه این مسخره بازیا برای بی معنی هستش ولی معصومیت حسین کار دست این خانوم میده. البته دارا هم با حرفای من موافقه.

امسال پسرم کلی هم عیدی جمع کرده. روز 28 اسفند یعنی آخرین روز کاری با خودم بردمش اداره. اون روز بخاطر دندون تازه اش، یکی از خاله های اداره یعنی خاله سارا براش آش دندونی پخته بود. به خود حسین هم آش دادیم خورد و عکس هم گرفتیم همه با هم. بعدش هم همکارای اداره همه شون به حسین پول نو عیدی دادن. هدیه ی دندونش خاله سارا براش یک پیراهن و خاله ماریا یک ماشین کوچولو خرید که ماشینه صورت داره و دندوناش شبیه دندون حسین هستش. راستی حسین اولین دندونش رو از بالا درآورد.

بابایی 29 اسفند پیش ما بود و سه تایی رفتیم خرید و برای حسین و برای خواهرش و برادرش عیدی خریدیم. بابایی میخواست برای همه ی بچه هاش عیدی بخره و ما رو هم با خودش برد. بعد سه تایی رفتیم و ساندویچ زدیم به بدن و بعد هم اومدیم خونه و تلویزیون نگاه کردیم.

امسال سه روز با پسرم و با خاله و دایی رفتیم شمال، چمخاله و کلی خوش گذروندیم. سوم رفتیم و ششم برگشتیم. امروز هم اولین روزی هست که اومدم سر کار و حسین آقا رو هم با خودم آوردم.

دیگه همین...