همه چیز خیلی متفاوت شده. من اما سعی میکنم دیگه کمتر به چیزی دل ببندم یا کمتر از چیزی دلگیر باشم. چون خیلی خوب یاد گرفتم که هر چی باشه بزودی میگذره؛ چه خوب و چه بد. البته نمیشه که دچار احساسات نشد. اونم یه زن!!
از 11 اردیبهشت یعنی روز زن خانوم اول به بهانه دیدن خانواده ش رفت شهرستان و هنوز هم برنگشته و خیال برگشتن هم نداره. در واقع خانوم اول نقشه داشت که بره اونجا و از این طریق دارا رو هم وادار کنه که بره شهرستان زندگی کنه. اما نقشه ش نگرفت. یعنی خود دارا حاضر نیست زیر بار این موضوع بره چون برای من که فرقی نداشت و یجورایی خیلی هم به نفعم بود!
دارا اگر بره شهرستان در نهایت باز به نفع منه. چون میدونم چنان دلتنگ میشه که دیگه یه لحظه نمی تونه دوری رو تحمل کنه. و از طرف دیگه همین حالا که از خانوم اول دور هست نمی تونه تحملش کنه چه برسه که بره اونجا ور دلش، اونم توی شهری که اصلن دوست نداره.
مدتی دارا به این موضوع فکر میکرد که بعد از تموم شدنه تابستون بره شهرستان و یکی دو سال بصورت مأموریت اونجا باشه و فرصتی به خانوم اول بده که به آرامش برسه و در واقع این امتیاز خیلی بزرگ رو بهش بده که از این طریق به زندگی برگرده.
اما فعلن که این برنامه رو نداره. هرچند این فرصت دادن به خانوم اول در واقع معادل خاموش کردنش برای همیشه است. چون اگر دارا یا هر مردی حاضر بشه امتیاز به این بزرگی بده، دیگه اون زن جرأت و اجازه ی کوچکترین نظر یا مخالفتی رو توی زندگی نخواهد داشت و خیلی راحت مرد اونو از زندگیش میندازه بیرون.
دارا خودش مدام به دلایل متعددی که برای نرفتنش وجود داره فکر میکنه و همش بیشتر دلش نمیخواد که بره. به شغلش فکر میکنه، به دوستاش، به خانواده ش، و از همه مهم تر به من و حسین. حتی پدر دارا به دارا گفته من نمیخوام اختلاف بندازم ولی اصلا عاقلانه نیست که الان کارتو و همه چیزتو ول کنی و بری شهرستان و از صفر شروع کنی.
مدتیه که پدر و مادر دارا بشدت بهش گیر دادن که چرا خانوم اول رفته و مدام صداش میکنن و ازش سوال و جواب میکنن و میگن اگه اتفاقی افتاده به ما بگو. دارا هم بهشون گفته: خانوم اول که عادت داشت مدام بره، چی شد حالا براتون جالب شده رفتنش و هی سوال میکنین! دارا به پدر و مادرش گفته بر فرض هم که من زن گرفته باشم، خلاف شرع که نکردم!
بعد از گرفتن جشن عروسی دارا و خانوم اول، خانوم اول رفت شهرستان و مدت شش ماه با پدر و مادرش زندگی کرد. انگار هیچکس توی این دنیا ازدواج نکرده و هیچکس بچه نداره و فقط این پدر و مادر هستن که به بچه شون علاقه و وابستگی دارن!
توی این 6 ماه هم دارای 21 ساله که خونه هم اجاره کرده بوده، تنها برای خودش توی خونه زندگی میکرده و بخاطر همین موضوع مضحکه دوستان و اطرافیان هم شده بوده! چرا؟؟ چون خانوم نمی تونه از پدر و مادرش دل بکنه و چون پدر و مادرش نمی تونن دوری بچه شون رو تحمل کنن و چون خانوم از تهران بدش میاد و چون هیچ فامیلی توی تهران ندارن و غریب هستش! پناه بر خدا! اون موقع که پسر خوشگل و جوون تهرانی رو دیدی و آب دهانت راه افتاد این چیزا یادت نبود که هول هولکی بعله رو دادی و حالا تازه یاد مشکلات افتادی؟؟!!
در طول مدت ازدواج هم سفرهای طولانی میرفته پیش پدر و مادرش و همه شون عقیده داشتن که: مهم نیست که دارا تنها می مونه! عیب نداره! پسر خوبیه! تحمل میکنه!
ای آقا چه ربطی داره به پسر خوب بودن و به تحمل! شما عقل ندارین که دارین زندگیه یه نفرو می پاشونین؟! اگر میخواستین دخترتون همچنان وابسته به شما باشه و در کنار شما باشه پس چرا شوهرش دادین؟!
بارها دارا با غم و بغض به من گفت که مرد خونه ی ما من نیستم! پدر خانوم اوله! اونه که برای همه چیز تصمیم میگیره و تکیه خانوم اول به اونه و همه نیازهاشو هنوز از طریق اون برطرف میکنه.
بهرحال...اون کارا این نتیجه ها رو هم در بر داره و اگر هوو داشتن و ازدواج دوم مرد یک بلای آسمانی باشه، این بلا بر اثر ناسپاسی ها و ناشکری ها و خودخواهی های خود زن اول و خانواده ش به سرش اومده که ای کاش سرش به سنگ بخوره و بفهمه چه کرده با خودش و با دارا و با زندگیش و بیشتر از این دارا رو عذاب روحی نده.
حالا هم که دارا فعلا قصد نداره بره و خانوم اول هم که نیست، دیگه زندگی ما خیلی نرمال شده. دارا دیگه هر شب پیش منه و در عین حال می تونه به کارای خودش هم برسه. چون من زنی نیستم که بهش گیر بدم یا محدودش کنم یا بهش شک داشته باشم یا تحقیرش کنم یا همش ازش سوال و جواب کنم که کجا بودی، الان کجایی، با کی بودی، کجا میری، چیکار میکنی، چرا میری، کی میای...
در واقع دارا داره زندگی میکنه. هر چند از اینکه خانوم اول رفته خوشحال نیست و خیلی هم ازش خواست که برگرده. بیشترین دلیلش هم برای این کار بچه ها هستن که بهرحال هم نیاز به پدر و هم نیاز به مادر دارن.
دارا تمام انرژی زندگیش رو از من میگیره ولی در عوض بیشترش رو برای خانوم اول خرج میکنه. یعنی شک ندارم اگر من نبودم که به دارا روحیه و انرژی بدم و به درد دلهاش گوش بدم و بداخلاقی هاش رو تحمل کنم، خیلی زودتر از اینا دارا تحملش تموم شده بود. اما حالا تحملش در قبال خانوم اول خیلی بالاست.
همه جور بهش امتیاز داد و به هر سازش رقصید. بارها بهش گفت خیلی دوستت دارم و دلم میخواد برگردی اما خانوم اول هر دفعه براش قسم امام حسین خورد که من ازت متنفرم و حالم ازت بهم می خوره و دیگه نمیخوام ببینمت. در حالیکه خانوم اول واقعن احساسش این نیست و به اشتباه فکر میکنه با این کار داره شوهرش رو تنبیه میکنه و خبر نداره که همین پس زدنها در نهایت کار دستش میده.
یه ادم اگر واقعن هم عاشق شما باشه و شما هی بهش بگین ازت متنفرم و بهش توهین و تحقیر کنین، خب کم کم دلسرد میشه و خودشو میکشه کنار، نه؟! این راه جذب کردن و دوباره برگردوندن شوهرش نیست. به دوست دارا زنگ زده و گفته بالاخره دارا میخواد چیکار کنه! دوست دارا هم گفته مگه قرار بود دارا کاری کنه! معلومه که میخواد چیکار کنه! همین کاری که تا حالا کرده!
دارا این بار هم که برای ثبت نام بچه رفته بود، بهش گفته دیگه باید برگردی. خانوم اول هم گفته نه من برنمیگردم. تو باید بیای اینجا زندگی کنی. خودت گفته بودی! دارا گفته: من ده سال پیش این حرف رو زدم و الان هم شرایط فرق کرده و هم خودم نظرم تغییر کرده و دیگه نمیخوام این کارو بکنم.
دارا بهش گفته: دفعه دیگه که بیام بچه ها رو با خودم میبرم تهران. (البته دارا این حرفو زده که اونو وادار به برگشت کنه.) خانوم اول هم با بلوف الکی گفته: ببر! من که از زندگی با تو هیچی به دست نیاوردم! تنها چیزی که دارم همین بچه ها هستن؛ همینارم ازم بگیر!
دارا بعنوان یک مرد خیلی خیلی از این حرف ناراحت میشه. حتی حدیث هم داریم که بدترین زنها زنی است که به شوهرش بگه تو هیچ کاری برای من نکردی. دارا از 20 سالگی کار کرده و هرچی داشته به پای این زن گذاشته ولی در عوض فقط تحقیر و ناسپاسی نصیبش شده. مدام در طول زندگی بهش گفته و میگه که تو هیچی نشدی!! به هیچ جا نرسیدی!
به دارا میگم مگه قرار بود به کجا برسی؟؟ ما که نمیتونیم رئیس جمهور بشیم یا بیل گیتز بشیم یا یه کارخونه عظیم داشته باشیم یا هرچی. پیشرفت ما همین خوب و درست زندگی کردن و عشق ورزیدن به خانواده مون و سالم تربیت کردن بچه هاست. ضمن اینکه دارا هم توی شغلش و هم توی درسش پیشرفت داشت. میگم مگه برادر خودش مثلن چه پیشرفتی کرده که تو نکردی! اونم با وجود بابای پولداری که داره! هیچ!
دارا ته دلش از این آزادی که بعد از 10 سال داره خوشحاله و بارها گفته که واقعن دلم نمیخواد دیگه خانوم اول برگرده. البته ناراحته که وقتی میره خونه چراغا خاموشه و کسی توی خونه نیست و صدایی نمیاد. اینجوری بیشتر دلش میخواد تنها نباشه و بیشتر میاد پیش ما. خانوم اول هم دیگه بهش زنگ نمیزنه و خیلی کم با هم حرف میزنن.
دارا هر روز زنگ میزنه و با بچه ها حرف میزنه. برای تولد دخترش رفت شهرستان و برای ثبت نام کلاس اول پسرش هم رفت شهرستان. هرچند توی مدتی که اونجا بود هیچ کاری برای ثبت نام بچه نکرد و تمام مدت دنبال کارای شخصی برادر خانوم اول بود و آخرشم بهش گفتن تو برو خودمون یه فکری واسه مدرسه بچه می کنیم. مثلن پسر بزرگ داراست مثلن!!
خانوم اول در واقع میخواد زندگی شخصی دارا مختل بشه و زندگیش با من از هم بپاشه. ولی موفق نمیشه. همونطور که مثل همه ی فیلما و سریالای زن دومی نتونست ایرادی از من و از خانواده م بگیره یا نتونست بگه من از پری سرتر هستم و پری چی داشت که به من ترجیحش دادی. در واقع کوچکترین برتری نسبت به من نداره و در یک سطح هستیم و خیلی جاها حتی من بهش برتری دارم.
تنها موردی که از من بهتره اینه که خیلی اهل خونه داری هستش در حد وسواس و از اون زنهاست که روزی سه بار خونه رو جارو میکنن و اگر 10 بار بچه ها اسباب بازی ها رو پخش کنن همون لحظه جمع میکنه که نکنه یهو مهمون بیاد. یعنی توی خونه ی خودش هم بخاطر دیگران زندگی میکنه.
البته این موضوع باعث شده که توی این سن مشکل دیسک کمر پیدا کنه. دارا هم از وقتی با من زندگی کرد فهمید که میشه طور دیگه هم زندگی کرد و میشه آدم از زندگی توی خونه ی خودش لذت ببره بجای اینکه مدام در حال بشور و بساب و بعد در حال غر زدن به بقیه باشه که نریزین و کثیف نکنین و همش من باید کار کنم. واسه همین دارا بارها بهش گفته بود انقدر به خودت فشار نیار و سعی کن از زندگی لذت ببری. اما خانوم اول اهل این حرفا نیست و از اون آدماست که انقدر خودش و دیگران رو عذاب میده تا روزی که بمیره.
دارا نمیخواد جنگ راه بندازه وگرنه الان همه چیز به نفع داراست. تنها امتیازی که قانون در قبال ازدواج مجدد مرد به زن اول میده، حق طلاق هستش. خانوم اول دارا دیگه الان این حق طلاق رو هم به دلیل عدم تمکین از دست داده.
بهرحال...آرزو دارم دل من نسبت به خانوم اول و دل خانوم اول نسبت به من نرم بشه و اون به زندگیش برگرده و همه مون در این فرصت کوتاهی که داریم، زندگی های پاک و سالم و پر نشاط داشته باشیم و دیگه لج بازی و خودخواهی رو کنار بگذاریم و به آینده ی بچه هامون فکر کنیم.