-
زن دوم...زن معمولی
یکشنبه 11 مهر 1389 12:47
توی کیف پولم ۶ - ٧ تا عکس دارم فقط از دارا توی زمان های مختلف و تقریبن هیچ کدومش شبیه هم نیست ولی همشون خیلی خوشگلن. خب پسر جوونی که داره کم کم مرد میشه و ریش هم که داشته باشه هر زمان قیافه اش متفاوت میشه و هر زمان یه جور خوشگلی داره. هیچ وقت از نگاه کردن به عکس هاش خسته نمی شم. انگار فیلمه. انگار داره باهام حرف می...
-
من.....بی من
جمعه 9 مهر 1389 11:48
خوبه این وبلاگ، فضای شادی رو برای دخترخانوم ها فراهم کرده تا دور هم بخندند. انشاالله همیشه شاد باشید؛ حالا یا با تمسخر من و زندگی من و شرایط من یا با هر چیز دیگه. یادم نمیاد گفته باشم ماه مبارک رمضان دارا به من سر نزد! هیچ سحری با هم نبودیم و افطار فکر می کنم دو شب... چرا اینو میگم؟ می خوام به شما غریبه ها ثابت کنم من...
-
دستپخت زن دوم
پنجشنبه 8 مهر 1389 03:05
عشق من آشپزیه. منتها وقتی دارا نیست اصلن دست و دلم به آشپزی نمیره. اون هفته یک خورش مرغ و سیب زمینی براش پختم؛ منتها به جای رب گوجه، رب انار زدم. مرض دارم کارای جدید کنم توی آشپزی. دارا هم عاشق آشپزیه. دستپختش هم خیلی خوبه. گاهی با هم آشپزی می کنیم. دارا میگه هیچکس به من فرصت نداده که آشپزی کنم؛ ولی خونه ی خودمون دارا...
-
فحش تازه چی داری؟
چهارشنبه 7 مهر 1389 01:01
بخش هایی از نظرات بعضی آدم ها رو بازنویسی می کنم: - من کاری به اسلام ندارم. شاید مردی باشه که به زنش بگه اجازه داره با مرد دیگه ای هم رابطه داشته باشه و یا بالعکس. برای همینه که میگم شما باید همه چی رو به همسر اول دارا بگید؛ اگر نه خائن و دزد هستین. - خدا گفته مرد می تونه ازدواج مجدد داشته باشه ولی با شرایطی . مثلا زن...
-
حلقه ازدواج دوم
دوشنبه 5 مهر 1389 12:27
من هم مثل خیلی از دخترها برام مهم بود که همسرم همیشه حلقه دستش باشه و قبل از ازدواج هم خیلی متعصب بودم روی این موضوع. حالا با وضعیتی که دارا داشت فکر می کنید چکار می تونستم بکنم. هرچند خیالم راحت بود که دارا حلقه ی ازدواج اولش رو خودش تنهایی توی تهران خریده و اون خانوم هم تنهایی توی همون شهرستان محل زندگیش و هیچ...
-
خانوم کوچیک؟؟؟
شنبه 3 مهر 1389 11:41
حس خانواده داشتن و خانواده بودن خیلی لذت بخشه. زن و شوهر. مامان و بابا و بچه ها. مادربزرگ و نوه ها و بچه ها... پنجشنبه شب حدود ساعت ١٠ دارا رسید تهران. خداروشکر که برگشت. من که دیگه داشتم یکی یکی علائم حیاتی ام رو از دست می دادم. خب...ماجرا به این تر و تمیزی هم نبود. پنجشنبه ظهر دارا گفت شاید صبح بیام و شاید هم شب راه...
-
سهم الارث زن دوم
پنجشنبه 1 مهر 1389 02:34
مادربزرگم زن دوم بود. پدربزرگ مدیر کارخانه ای جوان (٣۶ ساله) و اسم و رسم دار بود با زن و چهار تا بچه که عاشق مادر بزرگم شد... مادربزرگم زن دوم بود. پدربزرگ مدیر کارخانه ای جوان (٣۶ ساله) و اسم و رسم دار بود با زن و چهار تا بچه که عاشق مادر بزرگم شد. مادر بزرگم از خانواده ی فقیری بود که پدر نداشتند و با سه خواهرش...
-
ساعت چند و 23 دقیقه
سهشنبه 30 شهریور 1389 18:09
دیشب و امروز که دارا زنگ زد خیلی بی حس باهاش حرف زدم. اول بی حس و بعد غمگین و اونقدر گریه کردم که چشمام دراومد... مدتیه کاری ندارم جز اینکه از صبح تا عصر کار کنم و از عصر تا شب خسته باشم و از شب تا صبح هم بخوابم و همینطور چرخیدن توی یک دایره. یعنی یک چیزی شبیه نبودن ... دیشب و امروز که دارا زنگ زد خیلی بی حس باهاش حرف...
-
ادب یعنی چیکار؟
دوشنبه 29 شهریور 1389 11:07
چند وقت پیش توی صف بنزین بودیم و یهو دارا گفت: تو چرا ادب رو در مورد شوهرت رعایت نمی کنی؟ من خشکم زد. گفتم: چه بی ادبی کردم؟ یعنی این عاقلانه است که یک میلیون، دو میلیون یا بیشتر بدیم و یک اتومبیل بخریم برای اینکه از کارت سوختش استفاده کنیم؟ خب بنزین آزاد بزنیم. بهتر و به صرفه نیست؟ در مورد ما که آقای دارا همون ماه...
-
امروز بابام مرد
یکشنبه 28 شهریور 1389 01:53
سه سال پیش، در چنین روزی صبح خواب بودم که مامانم اومد بالای سرم و نفسش بالا نمی اومد و میگفت: بابات بابات... سه سال پیش، صبح خواب بودم که مامانم اومد بالای سرم و نفسش بالا نمی اومد و میگفت: بابات بابات... و من هیچ وقت خودم رو اون شکلی ندیده بودم. پریشون و بی حواس و شُک زده. با لباس های خونه و بدون روسری و هیچی رفتم...
-
دلم برات تنگ شده جونم
شنبه 27 شهریور 1389 12:06
یه جوره شدید و عجیب دلتنگم برای دارا . مخصوصن چون اینقدر غمگینه. می دونم توی این شرایط بحرانی و تنهایی چقدر به من احتیاج داره... یه جوره شدید و عجیب دلتنگم برای دارا . مخصوصن چون اینقدر غمگینه. می دونم توی این شرایط بحرانی و تنهایی چقدر به من احتیاج داره که سرش رو محکم بگیرم توی سینه ام و موهاشو نوازش کنم که آروم...
-
حلقه ازدواج
شنبه 27 شهریور 1389 11:32
چند وقت پیش یک فکری افتاده بود توی سرم و معمولاً وقتی فکری میاد توی سرم تا به دارا نگم آروم نمیشم. بنابراین تند تند بهش زنگ زدم و گفتم یه سوالی دارم. گفت بگو. گفتم دیدی بعضی آدما مثل ماریا و هلن و سامانتا حلقه های پرنگین و گرون قیمت عروسی شون رو قایم میکنند و در عوضش یک رینگ ساده میندازن دستشون که اگر حین کار آسیب دید...
-
وجدانت علیه السلام
جمعه 26 شهریور 1389 12:42
خیلی از آدم ها عقیده دارند زندگی ما زندگی نیست و ارزش بودن و موندن و بحث کردن نداره... آیا طبیعت مرد چند همسری است؟ چند وقت پیش با یکی از دوستان دارا صحبت میکردم (توی چت). بهم میگفت: من کاملن درک میکنم که چرا دارا رفته سراغ زن دوم ولی تو رو درک نمیکنم که چرا اینکار رو کردی. میگفت: دارا از ترس آبروش هزار تا درد و مرض...
-
همه شادی ها مال تو
پنجشنبه 25 شهریور 1389 11:58
-
تقسیم بلایا
پنجشنبه 25 شهریور 1389 11:47
ای بابا...دست بردارید از این مطالب گمراه کننده...در مورد جوانان صحبت کنید...در مورد ازدواج جوانان، مشکلات جوانان، مسائل قبل از ازدواج، مصائب بعد از ازدواج، موقعیت زنان در جامعه و خانواده و زندگی ِ حقیقی آدم های حقیقی و اصیل...در مورد چیزهای واقعی صحبت کنید و مسائلی که ارزش شنیدن رو داشته باشند...ای آقاااااا...نه...
-
اختیار
چهارشنبه 24 شهریور 1389 22:05
بنظر شما یک هوو خطرناک تره یا یک کامیون هوو ساخت چین؟ صفحه حوادث رو نگاه کنین...
-
دایره دایره
چهارشنبه 24 شهریور 1389 10:23
سه شب گذشته یعنی یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه، بعد از مدتها شاید نزدیک دو ماه دارا پیش من بود و خونه ی خودمون بودیم... سه شب گذشته یعنی یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه، بعد از مدتها شاید نزدیک دو ماه دارا پیش من بود و خونه ی خودمون بودیم. خب... دارا میگه همین مدت های کم با هم بودن رو باید غنیمت بشمریم و هی خیلی شاد باشیم و خوش...
-
رواج و ترویج و مروج
سهشنبه 23 شهریور 1389 01:29
همه جا میخونی و میشنوی که رواج ازدواج موقت (بخصوص در جامعه مردان متأهل) و همچنین ازدواج دوم (نیز در همان جامعه مذکور) غوغا میکنه... همه جا میخونی و میشنوی که رواج ازدواج موقت (بخصوص در جامعه مردان متأهل) و همچنین ازدواج دوم (نیز در همان جامعه مذکور) غوغا میکنه و خلاصه کل ارکان دنیا و آخرت باهاش درگیر شدن و اینکه وای...
-
خاطره
دوشنبه 22 شهریور 1389 13:58
امروز میخوام بهترین، یا با یه ذره تخفیف یکی از بهترین خاطرات زندگی مشترکمون را رونمایی کنم. سفر کربلا که بهترین روزهای عمرم بود... امروز میخوام بهترین، یا با یه ذره تخفیف یکی از بهترین خاطرات زندگی مشترکمون را رونمایی کنم. یکشنبه ١۶ خرداد ١٣٨٩ با دارا و من و ماریا و شوهرش و مامانش رفتیم کربلا و از هر طرف و با هر چشمی...
-
اول سلام
دوشنبه 22 شهریور 1389 10:46
اسم من پری است، اسم شوهرم دارا . اسم من پری است. من همسر، زن، زوجه دوم دارا هستم. همسر رسمی، عقدی، دائمی اما... پنهونی! اسم من پری است. من عاشق دارا هستم. دارا هم عاشق منه. سال٨۵ آشنا شدیم و توی همون سال هم عاشق شدیم و دیگه بهم گره خوردیم و سال ٨٨ هم عقد کردیم. اسم من پری است. من تنهام به خیلی علت ها و حرکت میکنم چون...
-
:)
دوشنبه 22 شهریور 1389 01:58
.