-
تهران.موج رضایت.صدای زندگی
دوشنبه 9 خرداد 1390 08:58
29اردیبهشت که دارا از مأموریت برگشت، پنجشنبه بود. اون پنجشنبه و پنجشنبه ای که ۵ خرداد بود و پنجشنبه ی آینده که ١٢ خرداد باشه، از اون پنجشنبه های همیشگیه با هم بودنه من و دارا نبود و نیست. در عوض، تمام این ٢٠ شب و روز شبیه زن و شوهرهای عادی کنار هم بودیم و زندگی کردیم. البته خیلی هم عادی و معمولی نبودیم؛ درجاتی بهتر از...
-
عشق بالغ
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1390 14:10
باورم نمیشه طی 10 دقیقه امروز معاینه فنی گرفتم یعنی تا از در بیهقی برم داخل و از اون یکی درش بیام بیرون، در کل حدود 10 دقیقه شد سال های قبل توی روزهای اول سال میرفتم و کلی شلوغی و خستگی و گرما و کلافگی بود پارسال بد نبود اما دو تا ایراد از ماشینم درآوردن که مجبور شدیم ببریم درست کنیم و باز برگردیم. امروز همین جوری...
-
لیلا در وا کن مویوم
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 07:45
گاهی سعی می کنم چیزای خوبی که حالم رو خوب می کنند رو مدام برای خودم یادآوری کنم تا حالم خوب بمونه. مثلن اینکه ما توی این دنیا موندنی نیستیم و همه ی این بازی ها به زودی تموم میشه. این موضوع خیلی حالم رو خوب میکنه اما چه کنم که مدام یادم میره. شاید بعضی ها صداشون دربیاد که پری چقدر شعار میدی. اول اینکه مگه یادآوری موارد...
-
کتاب و طبیعت
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 10:55
خدایا! این پنجشنبه ها رو از من نگیر. اما چه کنم که ترم کم کم تا یک ماه دیگه تموم میشه و تازه بعدش هم تابستونه. هرچند دارا الان ترم هشته. اما مثل خودم باید 9 ترمه لیسانس بگیره. امروز، روز پیک نیک بود. دانشگاه دارا بخاطر امتحان فوق لیسانس تعطیل بود. دیروز با دارا رفتیم و گوشت خریدیم برای کباب چنجه و دارا یم گوشت ها رو...
-
پری کُشون در هفته دهم
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 02:35
اول شک کردم. چیزی به کسی نگفتم. بی بی چک خریدم. مثبت شد. شنبه ششم فروردین، به محض اینکه روزهای کاری شروع شد و تعطیلات رسمی تموم شد، آزمایش دادم و باز مثبت شد. خانومی که می خواست ازم خون بگیره پرسید: بارداری؟ گفتم: نمیدونم؛ بی بی چک که مثبت بود. خندید و گفت: چشماتم مثبته. بعد از ١٣ بدر رفتم دکتر و بعد هم سونوگرافی و...
-
آشتی کنون
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 11:32
اون روز دلم طاقت نیاورد و ساعت 6 عصر گوشیمو روشن کردم. ده دقیقه بعد دارا زنگ زد. پری : سلام دارا : سلام...چه عجب!!!!!! پری (خودشو زده به اون راه !!): چی عجب؟ دارا : گوشیتو روشن کردی! پری (هنوز توی اون راهه!!): خیلی وقته روشنش کردم. دارا : آهااااان!!! لابد پنج دقیقه است دیگه؛ نه؟ پری : نمی دونم... دارا : برات عجیب نیست...
-
خوب، بد و بدتر
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 03:33
نظریات خودم توی پست عشق رو رد نمیکنم؛ اما میخوام یه چیزایی بهش اضافه کنم. و همه ی اینها نظریه است و من میدونم احتمالش زیاده توی عمل و بستگی به حال و روزم، افکار و رفتار متفاوتی داشته باشم. گاهی آدم اونقدر خسته میشه که دیگه هیچ چیز براش مهم نیست... امروز از دست دارا عصبانی هستم. از صبح موبایلم هم خاموشه. وقتی از سر کار...
-
درد و درمون
پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 10:59
دوباره پنجشنبه و پری و دارا و عاشقی. حالا عاشقی که میگم خیلی ذهن تون رو پرت نکنین این طرف و اون طرف که چه ضیافتی بوده و چه نور شمع و موزیک ملایم و قلبای تیکه تیکه ی پخش شده روی در و دیوار؛ نه بابا! فقط بودن و خوب بودن و با هم بودن... سه شنبه و چهارشنبه هم علاوه بر امروز و فردا که پنجشنبه و جمعه است نرفتم سر کار. چرا؟...
-
زخم و استخوان
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 10:35
سلام خوبم؛ ممنون؛ شما خوبین؟ من یه کمی حالم خوب نیست؛ البته خیلی بیشتر از یه کمی!!! تازگیا خیلی عاشق دارا شدم. روزهای خوبی با دارا یم داشتم؛ هرچند نصفه و نیمه و برای تحمل و بی تابی نکردن، خیلی باید صبوری می کردم. کلی دارم توی صبوری کردن حرفه ای میشم. صبر فعال؛ می دونی صبر فعال چیه؟ با خودم تصور می کنم من یک زندانی...
-
پرنده ی عشق
شنبه 3 اردیبهشت 1390 11:21
سلام عیدتون مبارک. ما هم عیدمون مبارکه و مانند انسان های خیلی معمولی روزگار میگذرانیم. توی این روزها خیلی سر و کارم با پرنده ها بود و توجهم رو جلب کردن. توی محل کارم، پشت سرم یک پنجره است که رو به حیاط خلوته و روی دیوار حیاط خلوت هم همه اش یاس رونده است. ما طبقه دوم هستیم بنابراین جلوی دیدمون هم دیوار نیست و آسمون آبی...
-
قسمت پنجم
چهارشنبه 31 فروردین 1390 12:00
خب ادامه ماجراهای پری و دارا رو بخونین: نوشته بودم: من هر چقدر هم که دارا رو دوست داشتم، اما معتقد بودم باید خودم یک زندگی دیگه ای تشکیل بدم و با یک مرد دیگه ای ازدواج کنم. هر چند وقت یک بار هم خواستگار داشتم. یکبار پسر یکی از اقوام خواستگارم بود. به دارا گفتم. داشت دیوونه میشد. اونقدر روش فشار بود که به زن اولش هم...
-
قد آغوش منی..نه زیادی نه کمی
جمعه 26 فروردین 1390 10:23
این مدت مدام داشتم به این سوال بعضی از آدما فکر می کردم که این دارا چی چی داشته که انتخابش کردی؟ مگه چیجوری بوده که توی پری عاشقش شدی و زندگیت رو ریختی به پای دوست داشتنش؟ نتونستم به نکته ی عجیب و غیرمعمول و ویژگی خاص و نادری برسم. دارا کاملن یک آدمه معمولیه. یک مرد معمولیه ایرانی و تهرانی . با همه ی حُسن ها و...
-
عشق
یکشنبه 21 فروردین 1390 12:00
اول از همه جواب سوال پست قبلی رو از نظر خودم بگم. بنظر من اینکه من دیگه معشوقم رو دوست نداشته باشم، خیلی دردناک تر و غیر قابل تحمل تره. بقول یک خواننده ی خاموش: اینکه یه روزی بفهمیم خودمون دیگه مثل سابق دوسش نداریم، دردناک تره چون اینجوری از عشق خالی می شیم و احساس پوچی می کنیم ولی اگه اون ما رو دیگه دوست نداشته باشه،...
-
یار گرمابه و گلستانم
سهشنبه 16 فروردین 1390 05:47
توی پاراگراف اول پست قبلی یه سوال پرسیدم و ازتون خواستم که یه حدس بزنین. خیلی دارین دخترای بی توجهی میشین ها! گفته باشم! از این به بعد به سوال هام جواب بدین. این روزها، روزهای زندگی معمولیه ماست. البته معمولی به سبک خودمون؛ به سبک پری و دارا یی نه مثل الگوی ثابت همه ی آدم ها. 13 بر در ساعت 6 بعد از ظهر دارا جانم رسید...
-
سیزده بدر
شنبه 13 فروردین 1390 09:14
بالاخره تعطیلات نوروزی ٩٠ هم تموم شد و امروز هم سیزده بدرشه مثلن. در کل اصلن حس ١٣ بدر رو دوست ندارم. خیلی کسل و دلگیره. شاید برای اینکه باید بعد از این همه روزهای شاد و تعطیلات و استراحات! دوباره برم سر کار و روزمره هامو از سر بگیرم. اما امسال اون حال کسالت و دلگیری از شروع دوباره ی کار رو ندارم. حدس می زنین چرا؟ اما...
-
عشق و گلای اطلسی
سهشنبه 9 فروردین 1390 01:04
سلام این روزها، روزهای معمولی بهاری هستند. روزهای بهاری، روزهای فروردینی، روزهای نوروزی... روزهای هوای خوب و آرامش و لم دادن و چُرت بهاری... منم دوست دارم از روزهام بنویسم؛ فقط از روزهام. همین. برای خودم، برای دلم، برای دیگران، یا برای... نمیدونم. هوای تهران خیلی خوشگله. تمیز و براق. کوه های شمرون انگار نشستن وسط...
-
قانون دل
جمعه 5 فروردین 1390 03:56
سالی که رفتم مکه یعنی اواخر تابستون سال ٨۵، چند ماهی میشد که با دارا همکار بودم اما هنوز کانکت نشده بودیم با هم. اون موقع ٢۵ سالم بود و مثل هر دختری بدم نمیامد اگر مرد خوبی سر راهم باشه، ازدواج کنم. اما چیزی که میخوام بگم درباره ی ازدواج نیست. درباره قضاوت و برخورد با آدم هاست. فکر میکنم من هم اون زمان نظر بدی نسبت به...
-
عشق بهاری
سهشنبه 2 فروردین 1390 04:09
به به. دهه نود شروع شد. چقدر هوا بهاریه. یعنی انگار خودش هم می فهمه ها. بهاریه بهاری. آدم هی دلش میخواد بشینه توی هوای آزاد. سلاملکم سلاملکم.. عیدتون مبارک!!!! اومدین بدونین داستان ادامه دار پری به کجا رسید و بالاخره تحویل سال چیکار کرد؟ خب. میگم.. اون یکشنبه ای یعنی آخرین ساعت های سال ٨٩ من و دارا جون جونیم همش با هم...
-
آخرین روزهای سال 89
پنجشنبه 26 اسفند 1389 10:12
یکشنبه شب که از مشهد برگشتیم. دوشنبه از ٧ و نیم تا ٩ شب و سه شنبه از ۵ و نیم تا ٩ شب دارا پیشم بود. سه شنبه با من و دارا و مامانم و خواهرم رفتیم بیرون برای خرید. اما مغازه ی مورد نظرمون به دلیل انبارگردانی تعطیل بود و هرجای دیگه ای هم که رفتیم به دلیل چهارشنبه سوری تعطیل بود. رفتیم شام خوردیم و همون بغل هم یه مغازه ی...
-
باهم..میشه مثل ماه درخشید
دوشنبه 23 اسفند 1389 05:35
سلام واااای دوستام!!! مشهد خیلی خوب بود. خیلی خوش گذشت. از خدای مهربونم سپاسگزارم به همون مقداری که خودش فقط می تونه حساب کنه. اول اینکه هوای مشهد عالی بود. رویایی بود. بهترین هوایی که کسی بتونه تصور کنه. خب گاهی اونقدر سرما و یخبندونه و گاهی اونقدر سوز آفتاب و له له گرماست که همین هوا، حاشیه میشه و باعث میشه از لذتت...
-
سلام از دور
شنبه 21 اسفند 1389 10:31
سلام عزیزانم من مشهدم. یعنی ما مشهدیم. کامنت هاتون رو خوندم و می خونم. باورم نمیشه که به آرزوم رسیدم؛ یکی از عزیزترین آرزوهای زندگیم. همیشه آرزو داشتم با همسرم، با شوهر مهربونم بیام زیارت امام رضای مهربونم علیه السلام. بشینیم توی صحن ها روبروی گنبد توی هوای خوب... همینم شد، به اضافه ی اینکه شوهری که دارم خیلی هم خوب و...
-
پابوس پادشاه
چهارشنبه 18 اسفند 1389 09:30
یعنی خیلیاااااا... نه! نه بابا! نه دیگه به این شدت! همینجوری معمولی بدم میاد از کسایی که بی نام و نشون کامنت میذارن. در واقع اصلن برام محترم نیستن؛ چون اصولن من هیچی ازشون نمی دونم. یه کسایی مثل عسل ، مینا ، آقای بیدار ، هر چند آدرس ندارن، اما یه اسم مشخص و یه روند مشخص دارن و توی یادم موندن. اما من چیزی از این موارد...
-
بستگی داره به تو
یکشنبه 15 اسفند 1389 10:00
سلام وای چقدر شولوغم من. وقت نمیکنم بنویسم اما همه اش به فکر نوشتنم. از وقتی هم که ساعت کاری ها شده تا دو و نیم بعد از ظهر، توی محل کارم خیلی کمتر وقت آزاد دارم و تقریباً یکسره شولوغیم. در کل آرومم. نمی دونم چرا. نمی دونم غصه دلیلشه یا بی تفاوتی به کار دنیایی که گذراست. یعنی خودمم نمی دونم چمه ها!! روزای خوبی با دارا...
-
نکته انحرافی
سهشنبه 10 اسفند 1389 14:09
چند روز پیش برای دومین بار فیلم « زن دوم » رو دیدم. بنظرم خیلی ایراد داره و خیلی جاهاش بدجوری غیرواقعی و تخیّلی هستش. اما بعضی حس و حالاش، تداعی کننده ی حال و روز خود آدمه و پل میزنه به روح آدم. ت و دونسته بودی چه خوش باورم من شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که...
-
دیوار ارزوها
پنجشنبه 5 اسفند 1389 11:36
امروز هم یک پنجشنبه ی با دارا داشتم. خدا رو شکر! صبح رفتم سر کار چون روز شیفتم بود. کمی دیرتر دارا زنگ زد گفت که خواب موندم و به دانشگاه نرسیدم. میرم کارواش و بعد هم میرم خونه مون. تا ظهر سر کار بودم. ظهر دارا زنگ زد گفت من ناهار درست میکنم تا تو بیای. دیگه رفتم خونه. پیاز و سیب زمینی خریده بود و داشت زرشک پلو درست...
-
دوربین... حرکت!!
سهشنبه 3 اسفند 1389 16:02
یکشنبه: دارا عصر اومد و تا 9 شب توی تعمیرگاه بودیم که به ماشینامون یه کم سر و سامون بدیم. مکانیک به دارا گفت صبح دوباره ماشینت رو بیار. دوشنبه ی تــــــعطیل: صبح. صدای زنگ تلفن. دارا و پری با هم حرف می زنند. دارا در حال بردن ماشینش به مکانیکی هست... دارا : زن اول گیر داده بیاد باهام مشهد. میگه سه ساله منو نبردی مشهد!!...
-
عشق راستکی
شنبه 30 بهمن 1389 10:41
امشب دارا از ٧ تا ٩ پیشم بود. مقادیری حالش گرفته بود عزیز دلم. حالا میگم چرا. سعی کردم تا جایی که می تونم، اسباب آسایشش رو فراهم کنم. براش شام آماده کردم، قلیون چاق کردم، قهوه تلخ گذاشتم و کلی باهاش حرف زدم و دلداریش دادم و گفتم همه چیز رو بسپار به خدا و خودت رو نباز... اولش بگم که من دیشب یکسره خواب زن اول دارا رو می...
-
ان مع العسر یسری
جمعه 29 بهمن 1389 10:52
این روزها دست و دلم هیچ یاری نمی کنند برای نوشتن. غمگینم و خیلی فکر میکنم. روابط با دارا هم اصلن خوب نیست. این هفته هم هیچ عشقولانه ای نداشتیم. بیشتر دعوا کردیم. هرچند یکشنبه که وقت دکتر داشتم و خیلی خیلی هم مطب شلوغ بود، دارا اومد و دو ساعت کامل باهام نشست تا کارم تموم شد. البته چون مطب زنان بود، نیامد توی مطب و...
-
سکوت غم
سهشنبه 26 بهمن 1389 11:07
خیلی راحت... خیلی... هم سن و سال خودمون بود؛ دیگه نیست... از آشناهامون بود؛ دیگه نیست... بقول دارا همیشه خنده رو بود؛ دیگه نیست... باسواد بود؛ دیگه نیست... مومن و نجیب و چشم پاک بود؛ دیگه نیست... شاد بود؛ دیگه نیست... سرزنده بود؛ دیگه نیست... جوون بود؛ جوون بود؛ جوون بود؛ جوون بود؛ دیگه نیست... هم سن و سال خودمون بود؛...
-
وبلاگ زن دوم
پنجشنبه 21 بهمن 1389 09:02
امروز یک پنجشنبه ی با دارا بود. آخ جوووون! مثل ترم پیش. اما همیشه قرار نیست اینجوری باشه ها. گفته باشم! توقع ایجاد نشه! صبح دارا اس ام اس داد که دانشگاهم. اصلن انتظار نداشتم. اصلن یادم نبود دانشگاه شروع شده و این ترم هم پنجشنبه ها دارا کلاس داره. خیلی ذوق زده شدم که میاد پیشم و می بینمش. چون برنامه پنجشنبه های این...