-
من همونم...
دوشنبه 8 آذر 1389 07:58
اون خانومایی که روزانه منو می بینن و بهم میگن وای چقدر مهربونی، چقدر خوبی خانوم، چقدر نازی، بعضیا بوسم میکنن، بعضیا لپم رو میکشن، بعضیا برام شیرینی و شکلات جا میذارن، بعضیا نون تازه تعارفم میکنن، بعضیا کارتشون رو میدن و در کل همه محبت داره از توی چشماشون میزنه بیرون... فکر میکنی اگر می دونستن این خانوم مهربون که دارن...
-
من همونم...
دوشنبه 8 آذر 1389 07:58
اون خانومایی که روزانه منو می بینن و بهم میگن وای چقدر مهربونی، چقدر خوبی خانوم، چقدر نازی، بعضیا بوسم میکنن، بعضیا لپم رو میکشن، بعضیا برام شیرینی و شکلات جا میذارن، بعضیا نون تازه تعارفم میکنن، بعضیا کارتشون رو میدن و در کل همه محبت داره از توی چشماشون میزنه بیرون... فکر میکنی اگر می دونستن این خانوم مهربون که دارن...
-
آلودگی از ظنّ من
شنبه 6 آذر 1389 11:49
عجب گرفتاری شدم من یکی از این آلودگی هوای تهران. باز امروز ساعت 2 جلسه دارن و شاید فردا رو تعطیل کنن. ضایع نیست؟ توروخدا ضایع نیست؟ شما که خوشحال شدین مثل دارا . می دونم بابا. منم که ابنرمالم. دیشب بالاخره طلسم دلهره ام شکست و دارا از ساعت 10 شب تا 10 و نیم شب اومد پیشم. بعد از اون همه بی خبری!! فقط خدا خودش کمک کرد...
-
آلودگی از ظنّ من
شنبه 6 آذر 1389 11:49
عجب گرفتاری شدم من یکی از این آلودگی هوای تهران. باز امروز ساعت 2 جلسه دارن و شاید فردا رو تعطیل کنن. ضایع نیست؟ توروخدا ضایع نیست؟ شما که خوشحال شدین مثل دارا . می دونم بابا. منم که ابنرمالم. دیشب بالاخره طلسم دلهره ام شکست و دارا از ساعت 10 شب تا 10 و نیم شب اومد پیشم. بعد از اون همه بی خبری!! فقط خدا خودش کمک کرد...
-
دلـــــهره
چهارشنبه 3 آذر 1389 11:25
حالا من بی تجربه. من عجول. من احساساتی. اصلن من دیوونه. پارانوئید. اسکیزوئید. مانیک دپرسیو. شما که عاقلید. دنیا دیده اید. باتجربه اید. راه میدید. روش میدید. اصولن می تونید همه ی برنامه های زندگی یه آدمیزاده رو از لحظه تولد تا ٨٠ سالگی توی یه کامنت تحویلش بدید. ها؟ شما خودتون یه بار با زن تون یا شوهرتون بگومگو می کنید...
-
ورود ممنوع!
سهشنبه 2 آذر 1389 23:11
صبح اس ام اس رسید که فردا همه جای دنیا تعطیله (تهران بدون حتی شهرستان های اطراف). خیلی غمگین شدم (برعکس همه ی دنیا). از قبلش هم غمگین بودم چون دیشب سر پر غصه ای روی بالش گذاشته بودم. بخاطر تنهایی. بخاطر هر شب تنهایی. حداقل کم ِ کم ِ که آقای شوهر باید 4 شب یک بار پیش زنش باشه و من دیشب دیگه نباید تنها می بودم. دیشب...
-
ایش!!! حساسیت
یکشنبه 30 آبان 1389 12:07
بی حوصلگی و کسالت سربسرم میذاره. مثل یک دستگاه بی انگیزه ی خاموش می تونم ساعت ها دستم رو بزنم زیر چونه ام و خیره بشم به هیچی ِ روبروم. پرده ها رو داده بودم خشکشویی؛ دیروز گرفتم. 30 هزار تومن بابتش پول دادم. (همه میگن خونه ات رو هررررررجورری که دلت می خواد بچینا؛ اما توی عمل، هرگز کسی بهم اجازه نداد برای پنجره ها پرده...
-
خواب زمستانی
پنجشنبه 27 آبان 1389 09:01
دیروز عید قربان بود. پارسال عید قربان وسایلم رو از خونه مامان برده بودم خونه خودمون. چه خاطره ی خوبی! دارا بود و پسرهای برادرم. عید قربان و قربانی های مان مبارک! دیروز صبح تا ساعت ١١ توی تخت موندیم. وای که چقدر کیف داره آدم دلشوره نداشته باشه و از هر کاری رها باشه و تا هر وقت که دلش بخواد و تا هر وقت که دیگه خودش...
-
تو
سهشنبه 25 آبان 1389 12:41
نه!!!! دارا چه مهربون و بقول من care about شده بود دیروز! عصر با مامانم و خواهرم رفتم خونه. دارا جان زودتر رسیده بود و مشغول رسیدگی و ساماندهی به امور خونه. یادم میاد که چطور پارسال توی خونه اولی مون برای هرکاری باید بارها و بارها بهش میگفتم و هی غصه می خوردم و اکثراً هم هرگز انجام نمی داد. مثلن من تا روز آخر توی اون...
-
رد کن بره
دوشنبه 24 آبان 1389 02:21
آی خانوما! کدومتون کتاب " ساندیتون " رو خوندید؟ بنظرم ١٠ بار خوندمش. بس که دوسش داشتم. در جایی از کتاب، نویسنده ی مهربون " جین آستین "، به روش بسیار دل چسبی توصیف کرده گفتگوهای آدم هایی که مریضی هاشون رو به رخ هم می کشن و مسابقه میذارن که هر کی بیشتر مریضه برنده است، تا چه حد کسل کننده و مسخره است....
-
سک سک
یکشنبه 23 آبان 1389 19:12
سلام و رحمت خدا و شادی بر شمایان باد من ایناهاشم. یووووهوووو!!! خب! من بعد از روزها و ماه ها و بلکه سالها اومدم. چند روزی درگیر اسباب کشی بودیم اساسی. البته هنوز هم تموم نشده اما پُرش رفته کمش مونده. (آخیش!!! داشتم می مردم این جمله رو بگم). دیشب اولین شبی بود که خونه خودمون خوابیدیم. یاد پارسال میافتم که چقدر مشتاق...
-
قفل
دوشنبه 17 آبان 1389 12:35
صبح که از خونه اومدم بیرون، طبق معمول آقا دارا خواب بود. چند وقته توی محل کارم خیلی سرم شلوغ شده و انقدر خسته میشم که عصر جنازه ام میرسه خونه. از طرفی برای خوندن باید روی میز خم بشم که باعث شده مدام کمردرد داشته باشم و میترسم آخرش خشک بشم. امروز ساعت تقریباًًً 11 و نیم بود که آقا دارا زنگ زد و حال و احوال کردیم و گفت...
-
پری روح است نه جسد
یکشنبه 16 آبان 1389 06:02
یکی میگه این پری چقدر سرخوشه. یکی میگه این پری هیچی حالیش نیست. یکی میگه این پری دزده. یکی میگه این پری خنگه. یکی میگه خدا لعنتت کنه پری . یکی میگه الهی بدبخت بشی پری . یکی میگه الهی سرت بیاد پری . یکی میگه تو داستان نویسی پری . یکی میگه نوشته های پری دروغه. یکی میگه خوشی های پری مسخره و بچگونه است... " همه...
-
حضرت کنستانتین
شنبه 15 آبان 1389 02:41
" ملک سلیمان " رو با دارا دیدیم. از وقتی اومد روی پرده سینما دارا می گفت بریم ببینیم. بالاخره دیشب دیدیم. رفتیم سینما آزادی که ساعتش دیر بود و بعد رفتیم سینما فرهنگ برای ساعت 10 بلیط گرفتیم. فیلم خوبی بود اما بنظرم اصلاً نیاز نبود برای نشون دادن موضوع مورد نظرشون از حضرت سلیمان علیه السلام استفاده می کردن....
-
زرشک با طعم عسل
سهشنبه 11 آبان 1389 10:37
سلام یک توضیحی درباره لینک دوستان بدم. خب مسلّمه من هیچ کدوم از وبلاگ ها رو کامل نخوندم. بعضیا رو که مطمئن هستم ازشون و با اطمینان لینک شون رو گذاشتم. بعضی دیگه رو هم بصورت موردی مطالب شون رو خوندم و به دلم نشسته و تا وقتی که مطلبی مغایر با قوانین خودم ننوشته باشند و یا توی آرشیوشون پیدا نکنم، توی صفحه ی من می مونن....
-
ُSOULMATE
یکشنبه 9 آبان 1389 02:44
دیشب خونه پسر خواهرم خیلی خوش گذشت. همه چیز خیلی ساده و معمولی بودا، نه اینکه فکر کنید حالا چه خبر بود. عصر دیروز خونه مامانم بودم. ساعت 7 دارا اومد دنبالم و رفتیم خونه لباس عوض کردیم و سر راه یک سرویس چایخوری دو نفره برای خانوم خواهرزاده ام خریدیم. آخه چند روز پیش تولدش بوده. اما به این عنوان دعوت نبودیم؛ بلکه بعنوان...
-
روزهای خانوادگی
شنبه 8 آبان 1389 04:54
پنجشنبه یک زن معمولی خونه دار بودم. صبح دارا نون تازه گرفت و اومد و با هم صبحونه خوردیم و برنامه زنده " طلوع " رو از شبکه چهار تماشا کردیم. دارا رفت دانشگاه و من ناهار درست کردم و ظهر دارا اومد و ناهار خوردیم و باز دارا ٢ رفت دانشگاه و ٨ برگشت خونه. توی این مدت کمی خونه رو جمع و جور کردم. (خانواده ی دارا ظهر...
-
صبح تازه...عشق تازه
چهارشنبه 5 آبان 1389 10:34
چشم تون روشن! به به! چشم تون روشن! تبریک میگم. ما یک خونه ی جدید پیدا کردیم. خداروشکر! از این خونه ی اولیمون کوچیک تره. اما عیبی نداره. چه فرقی داره. خونه باید یه جای گرم و امن باشه که آدم دلش بخواد از همه ی خستگی هاش بهش پناه ببره. یه جا که آدم احساس آرامش کنه و بتونه خود ِ خود ِ خودش باشه و ولو بشه و راحت باشه و شاد...
-
نور و طور
سهشنبه 4 آبان 1389 18:39
از اول دبستان با هم رفیق شدن. یعنی همون 5 ، 6 سالگی. اسم هاشون رو میذارم طور و نور . دو تا دختر ناز و خوشگل و دوست داشتنی. الان 25 ساله هستن هر دو. یعنی دوستی شون عمر 20 ساله داره. هر دو ازدواج کردن. دور و بر 20 سالگی شون ازدواج کردن. نور بعد از ازدواج رفت شهرستان. جایی که شوهرش اهل اونجا بود و یک زندگی معمولی و...
-
خدایا کمک...
شنبه 1 آبان 1389 03:57
هنوز دارا مریضه. خیلی نگرانشم، خیلی. پنجشنبه ها از 8 صبح تا 6 بعداز ظهر کلاس داره و 12 تا 2 هم بیکاره که برای ناهار میاد پیش من. این هفته کلاس 8 تا 10 برگزار نمیشد و 10 تا 12 رفت دانشگاه و از اونجا اومد دنبال من(چون شیفت بودم). بقیه کلاس هاشم رو هم نرفت و تا 9 شب پیشم بود. ماشینم رو از تعمیرگاه گرفتیم و رفتیم...
-
خرده جنایت های زناشوهری...
پنجشنبه 29 مهر 1389 09:43
دیروز نه پریروز صبح منتظر دارا بودم مثل همیشه اما نیومد. نزدیک ساعت ١١ زنگ زد. حالش خیلی خراب بود. تن درد شدید و تب داشت. گفت داره میره جواب آزمایشی رو که چند هفته پیش داده بگیره. گفت که دیگه نمی ره سر کار چون حالش ناجور خراب بود. جوابش رو که گرفت رفت خونه ی خودمون و فقط افتاد. منم که تا ۴ سر کار بودم. بعدش رفتم خونه...
-
اعتقادات شل و ول ما...
سهشنبه 27 مهر 1389 01:17
چند پست پیش درباره عمر و لعنت و این مسائل نوشته بودم. شاید واقعن هیچ هم وطن سنّی به این وبلاگ نیومده باشه (کاری به غیرمسلمون ها ندارم) اما باعث شد بعضی عقاید غلط خودمون رو بفهمم. من نه کارشناس مسائل دینی هستم. نه عالم. نه طلبه. نه سخنور. نه هیچی. من فقط میخوام یاد بگیرم که اشتباه نکنم. من جستجوگرم. الان هم این قضیه را...
-
سال اول..ماه هشتم
دوشنبه 26 مهر 1389 01:13
هـرچند حال و روز زمین و زمـان بد است یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است حتــــی اگر به آخر خــــط هم رسیده ای آنجا برای عشـــق شروعی مجـدد است گوش کنید::::کبوتر گنبد طلاتم صلوات خاصه حضرت امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلِّ عَلى عَلى بنْ موسَى الرّضا المرتَض ى الامامِ التّق ى النّق ى و حُجَّّتکَ عَل ى مَنْ فَوقَ الارْضَ...
-
پشت بازارچه...گذر دوم
یکشنبه 25 مهر 1389 10:52
* دانشنامه رهبر انقلاب در پایگاه حوزه قرار گرفت * * چهارمین جشنواره انار «یاقوت بهشت» برگزار میشود * * برگزاری نخستین جشنواره انگور برای جذب گردشگر به هزاوه * * نماز روزهای یکشنبه ی ماه ذیقعده * (از دست ندید) * فوت 5 نفر در یک مهمانی شبانه در اصفهان * پی نوشت1: نهضت درخواست رساله از رهبر معظم انقلاب پی نوشت٢: مطلبی...
-
لعنت بر دومی
شنبه 24 مهر 1389 10:55
:::این پست برای غربال خوانندگانم است::: یادمه قبلن هم گفته بودم هم وطنان سنّی نیان به این خونه و اگر هم اومدن نظر ندن. لطفن البته! چون اعتقادات ما از بیخ و بن متفاوته و بحث کردنمون بی فایده است. و من مایل نیستم وقتمو با این افراد حروم کنم و من در این خونه برام مهم نیست که بخوام قانع شون کنم یا نظرشون رو عوض کنم. ( لکم...
-
دنیای مردانه
چهارشنبه 21 مهر 1389 01:56
امروز توی بانک همه یه جورایی شوش می زدن. انگار داشتم فیلم تماشا می کردم. بانک در دست تعمیرات بود و کلاً محیط متفاوتی با نور متفاوت ایجاد شده بود. فضایی مثل تق و لق بودن و مناسب برای شیطنت و زیرآبی رفتن. و دوستان هم همه دست اندرکار دیوونه بازی. همه کارمندا انگار توی خواب کاراشون رو انجام می دادن و انگار روح هایی بودن...
-
85858585
سهشنبه 20 مهر 1389 09:50
سال ٨۵ یکی از کلیدی ترین سال های عمرم بود. یعنی مثل تاریخ ادبیات یا تاریخ کشورها می تونم زندگیم رو به دو دوره تقسیم کنم. دوران قبل از ٨۵ و دوران بعد از ٨۵ توی سال ٨۵ یه جورایی از گذشته ام جدا شدم. از وسواس فکری و درگیری ذهنی که درباره گذشته ام داشتم رها شدم و در واقع به سمت سلامت رفتم. یک مشاور خوب پیدا کردم که خیلی...
-
روح بی شفاف و مه
شنبه 17 مهر 1389 10:20
اغلب افسردگی و اضطراب با هم همراه هستند. وسواس هم که اغلب پشتوانه اش احساس گناهه...و یاد کلاس های آسیب شناسی روانی شب های زمستون بخیر صبحم یه کم گیج خورده بود. بغض داشتم و غمگین بودم و دست آخر هم با دست به دست هم دادن همه ی عوامل همونجا پشت فرمان بغضم تلخ ترکید...تلخ...بخاطر ترافیک و بوی گازوئیل که عصبیم کرده بود......
-
زنان و تنها یی شان
پنجشنبه 15 مهر 1389 11:46
*** دوازدهمین بازار قلک شکان محک این بازار یکی از قدیمی ترین و بزرگترین بازارهای خیریه محک است که هر ساله در فصل پائیز با همت داوطلبان و با غرفه های مختلف غذا های خانگی، صنایع دستی، بدلیجات، تنقلات و … برپا می گردد. از ویژگی های این بازار جشن قلک شکان آن است که در حرکتی نمادین قلک های پر جمع آوری شده شکسته می شود. این...
-
دلم...صاحب دلم
چهارشنبه 14 مهر 1389 10:42
دل زن برای هیچ کس مهم نیست... اصلن چه فرقی داره... چه طوری می تونم این حس رو از خودم دور کنم. برای اینکه از شرش خلاص شم. برای اینکه آزارم نده. حس بد و شدید تنهایی. من آدمی نیستم که از تنهایی لذت ببرم. آدمی نیستم که با تنهایی و خلوت خودم حال کنم. خیلی کم تنهایی برام کافیه. حالا خیلی سنگینه و دست از سرم بر نمی داره. یک...